بروز شده در : چهارشنبه 8 فروردین 1403 ساعت 11:34 قبل از ظهر

آخرین اخبار

کد خبر: 41838
تعداد نظرات:بدون نظر
تاریخ انتشار:جمعه 19 خرداد 96 4:31 ب.ظ

روایت «ماه عسل» این بار به کار بزرگ یک کاپیتان و دکتر اختصاص داشت؛

کاپیتان و دکتر دست قطع شده‌ی ساجد را به او برگرداندند / همه برای یکی

برنامه «ماه عسل» میزبان کاپیتان عشایری و دکتر لیاقت بود تا آنان ماجرایی عجیب را برای مخاطبان تعریف کنند.

ماه عسل کاپیتان عشایری

برنامه «ماه عسل» شب گذشته میزبان کاپیتان عشایری و دکتر لیاقت بود تا آنان ماجرایی عجیب را برای مخاطبان تعریف کنند.

به گزارش ثلاث و به نقل از باشگاه خبرنگاران، برنامه «ماه عسل» در روز چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ به روایت داستان قهرمانی کوچک اختصاص داشت که با دستش سپرِ جان مادرش شده شود. این کودک ۱۳ ماهه «ساجد» نام داشت و در تصادفی نزدیکی ماهشهر دستش قطع می شود. هنگام تصادف مادرش ساجد را در آغوش کشیده و ساجد نیز دست راستش را دور گردن مادرش می اندازد. وقتی شیشه عقب ماشین روی مادر و فرزندش می افتد، دست ساجد سپرِ گردن مادر می شود، اما دست راست ساجد در این ماجرا قطع می شود. جالب این که حدود ۶۰ نفر دست در دست هم می دهند تا ساجد و دست قطع شده اش را به موقع برای پیوند عضو به بیمارستان برسانند.

کاپیتان عشایری خلبان و دکتر لیاقت مهمانان برنامه «ماه عسل» بودند تا ماجرای رساندن ساجد و دستش را به بیمارستانی در شیراز تعریف کنند.

ماجرا از سوی کاپیتان، آقای دکتر اینگونه تعریف شد.

کاپیتان عشایری: از کودکی علاقه داشتم خلبان شوم. خانواده ام به ویژه مادرم راضی نبود. اولین پروازی که خلبان به تنهایی انجام می دهد بر روی او آب سرد می ریزند.
فک می کنم ۲۵ سالم بود که پرواز را آغاز کردم و تا اکنون هم پرواز می کنم. همیشه منظم هستم. یادم است که در سربازی همه از دست نظم من کلافه بودند. در عین حال احساسی هم هستم. خلبانان مغرور نیستند اکثرا عاطفی هستند.
برای من پرواز آرامش است. هنگامی که اوج می گیرم، هر چه از زمین دور می شوم، از آن بالا زمین خیلی کوچک می شود. همیشه در آن بالا یادم می افتد که ما هیچیم پس چرا باید مغرور باشیم.
روزی پروازی داشتیم از اهواز به مقصد شیراز. مسئول برج مراقبت، اهواز به من پیام داد که بچه ای دستش قطع شده و اگر شما کمک کنید می تواند به موقع به شیراز برسد و دستش پیوند داده شود اما اگر شما کمک نکنید دستش در اهواز خاک می شود.
گفتم منتظر می شویم. گفت تاخیر می خورید. گفتم تا ۵ ساعتش پای من.

علیخانی: در ایران حجم تاخیرهای پروازی زیاد است. مردم هم گرفتارند و کار دارند. به شما خبر می دهند که بچه ی کوچکی دستش قطع شده و باید پیوند بخورد. شما بدون هیچ هماهنگی می گویید من تا ۵ ساعت هواپیما را نگه می دارم. نگران شکایت مسافران و اعتراضشان و مشکلاتی که بعدا ممکن بود برایتان پیش بیاید نبودید؟

کاپیتان: من مجوز نداشتم. باید پزشک هوایی مجوز می داد. گفتم شما بچه را به ما برسانید. رئیس ایستگاه آسمان در اهواز تلاش کرده بود که بچه را زودتر برسانند. هم زمان با برج اهواز تماس گرفتم و در نهایت برج هم بسیار کمک کرد.
ما از نظر قانونی نمی توانستیم بیشتر از نیم ساعت منتظر بمانیم. وقتی طرح پرواز را برای ساعتی معین تنظیم می کنند، شما فقط نیم ساعت بعد از آن زمان اجازه پرواز دارید و اگر بیشتر طول بکشد باید باز هم تقاضای صدور طرح پرواز کنید.
این بچه نه بلیت داشت نه پرستار و نه اجازه پزشک هوایی. با این حال با برج هماهنگ کردم که طرح پرواز ما را تمدید کند.
همچنین برای پرواز به شیراز با برج مراقبت هماهنگ کردم تا نزدیک ترین مسیر را برای شیراز طی کنیم. به طور معمول برای پرواز از اهواز تا شیراز باید مسیری را دور بزنید و به خاطر برخی مسائل که مناطقی پرواز ممنوع در آنجا هست هواپیما نمی تواند مستقیم به سمت شیراز برود.
هنگامی که منتظر بودیم با مسافران صحبت کردم و گفتم کودکی مهمان ماست و ایشان قطع عضو دارد. پس منتظر ایشان هستیم. خوشبختانه همه ی مسافران با ما همراهی کردند. هیچ مسافری با ما برخورد نکرد. حتی همدردی هم کردند.
بعد از این که بچه را آوردند دیدم که بچه در بغل پدر است و دستش هم قطع است و رئیس ایستگاه آسمان سرم در دست همراه بچه می دود.
نهایت زمان برای پیوند دست از لحظه ی قطع تا آغاز عمل ۶ ساعت است. یعنی اگر بیشتر از ۶ ساعت شود دیگر نمی شود پیوند داد. دکتر لیاقت از شیراز این را به من گفت.
سرعت دادیم به کار و هیچ بهانه ای برای مدارک، خون و پرستار نگرفتیم و به محض نشستن در هواپیما، تیکاف کردیم.
من آدم بدبینی هستم. به نظرم می آید که مردم به هم ظلم می کنند. در این داستان اما همه آدم ها خوب بودند. با مرکز کنترل که صحبت کردم گفتند شنیده ایم بچه ای هست که دستش قطع شده، چه کمکی می توانیم بکنیم. گفتم فقط بگذارید از مسیر مستقیم پرواز کنیم تا زمان کمتری در راه باشیم و نرویم دور بزنیم. گفتند این که حل است.
به محض رسیدن به محدوده شیراز، کاهش ارتفاع دادند و دو تا باند به ما دادند. وقتی پارک کردیم دیدیم برانکارد کنار هواپیما هست.
ما هیچ وقت کمتر از یک ساعت و ۵ دقیقه تا یک ساعت و ۲۰ دقیقه از اهواز تا شیراز پرواز نکرده بودیم. اما در آن پرواز ما ۵۰ دقیقه ای به شیراز رسیدیم. دکتر لیاقت از نیم ساعت قبل از رسیدن ما با تیم پزشکی اش آماده بودند.
زمانی که تصمیم به بردن ساجد گرفتم اصلا نمی ترسیدم که عاقبت کارم چه خواهد شد. تنها به این فکر می کردم که این بچه اگر روزی بزرگ شود و دست نداشته باشد چه می شود. به سرمهماندارمان می گفتم که پدرش ساعت هاست چیزی نخورده و فشارش افتاده است. اما آنها می گفتند که پدرش حاضر نیست چیزی بخورد.
بچه راحت بود و مشکلی نداشت. اصلا هم گریه نمی کرد.
ما یک ربع مانده که شش ساعت تمام شود بچه را به بیمارستان رساندیم.
یک هفته بعد کارگری افغانستانی در اهواز دستش قطع می شود اما چون دیر می رسد، پیوند دستش موفقیت آمیز نبود. به دیدار آن کارگر هم رفتم. اما در نهایت دستش را قطع کردند.
ساجد هشت ساعت در اتاق عمل بود تا دستش را پیوند دهند. دکتر به من می گفت که بیست و چهار ساعت باید صبر کنیم که مبادا دست یا انگشت هایش کبود شود. این بیست و چهار ساعت برای ما به اندازه ی سال ها گذشت. بعد از آن هم گفتند یک هفته منتظر باید بمانیم که مبادا عفونت کند.
بچه و پدرش اهل کنگان بودند. همسرم هم از تهران به شیراز می آمد تا ساجد را ببیند.

علیخانی: ما خلبانی شجاع داریم و در کنارش پزشکی دلسوز و متخصص.

دکتر هم وارد استودیوی «ماه عسل» می شود.

علیخانی: با کاپیتان عشایری درباره قهرمان کوچولومون به نام ساجد صحبت کردیم. (خطاب به دکتر) شما هم برایمان بگویید.

دکتر: روز شنبه بود که کم کم آماده می شدم بروم مطب. تلفنی به من زنگ زد که از دوستان خانواده ساجد بود. گفتند کودکی هست که دستش در یک تصادف از ناحیه بازو کاملا قطع شده و از ماشین به بیرون پرت شده است و الان ۴ ساعت از این حادثه گذشته است.
گفتم بایستی کمتر از شش ساعت از زمان قطع گذشته باشد که بچه را به اتاق عمل ببرم. شخصی که به من زنگ زد پرستاری است از فامیل های خانواده ساجد.
پیوند دست و پا و انگشت در شیراز کار روتینی است. پرسنل حرفه ای بخش آی سی یو همیشه کنار من هستند. اما این عمل از این نظر چیز عجیبی بود که بیمار ما ۱۳ ماهه بود. برای خودم عجیب بود که آیا از پسِ این کار برمی آیم یا نه. یک لحظه به آینده اش فکر کردم و پذیرفتم.
به آنها گفتم که تنها راه به موقع رسیدنشان فرودگاه است. خودم فکر نمی کردم که عملی شود. نیم ساعت بعد تلفن ناشناسی به من زنگ زد و گفت که آیا شما آمادگی عمل دارید. کسی که به من زنگ زد آقای کاپیتان عشایری بود. اصلا زمانی برای رسیدن نداشتند. من هم گفتم من هستم. همان لحظه به بیمارستان برگشتم و منتظر ساجد شدم. به هیچ وجه هم فکر نمی کردم برسد اما در دلم دعا می کردم.
کاپیتان به من گفت تمام تلاشمان را می کنیم. باز هم من تاکید کردم که بیشتر از ۶ ساعت نشود. آن زمان ۴ ساعت و نیم گذشته بود.

کاپیتان عشایری: هواپیمایمان ای تی آر بود که جدیدا هم ایران ایر خریده است.

علیخانی: خدا را شکر که توپولوف نبود که اگر بود الان داشتیم با خانواده تان صحبت می کردیم.(همه می خندند)
عکس هایی از ساجد و دست قطع شده اش پخش می شود.

کاپیتان: دست را داخل کلمن و داخل یخ آورند. دست جدا آمد.

دکتر: ساجد وقتی که به شیراز رسید، فشارش هم پایین بود. شوک عصبی که به بیمار وارد می شود زیاد است. حالت بی حالی دارند. فشار عصبی باعث می شود که ساکت باشند. همان زمان هماهنگ کردم تا تمام پرسنل در اتاق عمل باشند. آمبولانس را هم پای هواپیما فرستادیم تا بیمار را بیاورد. تا نشستند کاپیتان زنگ زد که ما نشستیم. وقتی نشست تقریبا سه ربع به زمان نهایی مانده بود.
داروهایی که قرار بود به بچه بدهیم هم آماده بود.
در پیوند ثانیه ها ارزش دارد. یک ثانیه هم نباید هدر رود. چون بافت جدا شده و در حال مردن است. اگر عضوی قطع می شود در دمای خنک نگهداری کنند و در کیسه نایلنی بپیچانند و روی یخ بگذارند تا به دست جراح برسد.
ما بیشتر از دو سه دقیقه وقت بیمار را برای تشکیل پرونده نگرفتیم.
در اتاق عمل کارمان شبیه به جنگ است. استرس بالاست. مریض خونریزی دارد. بافت آلوده شده را باید تمیز کرد. و در واقع یک جنگ است.

کاپیتان: در مسیری که می آمدیم، مرکز کنترل ما تلفنی با بیمارستان در تماس بود و با ما هم از طریق رادیویی در تماس بود و از همین طریق و با کمک پدر ساجد، تمام فرم های بیمارستان پر شد.

علیخانی: این کارها برای رئیس جمهور یک کشور هم شاید به دشواری انجام شود.

دکتر: شاید یک رئیس جمهور هم چنین امکاناتی نداشته باشد. حدود ۳۰ نفر از ما و ۳۰ نفر هم از سمت فرودگاه آماده و درگیر این فرآیند بودند.
هر نیم ساعت یک بار پرستارمان می آمد و می گفت کاپیتان می گوید عمل در چه وضعیتی است.
هیچ پیوندی یک عمل نیست. ساجد هم چندین مرحله داشت.

کاپیتان: بعد از عمل دست باید پوست پا را برمی داشتند و بر روی بازو می گذاشتند.

دکتر: ساجد باز هم عمل دارد. این مریض های حدود ۱۰ تا ۱۱ بار عمل می شوند.
ساجد هم آمد.

علیخانی: محکم بگیرش که یه مملکت دویدند تا این بچه سالم بماند.

پدر: تصادف در خوزستان رخ می دهد. خانم و پدرخانم و اخوی و خواهر خانمم در حال برگشتن از آبادان در ۲۰ کیلومتری ماشهر. ماشین از سمت جاده پایین می رود و ماشین چپ می شود. همان پیشه عقب به دست ساجد می خورد و دستش قطع می شود. مادرش می گوید که وقتی بچه را بغل می کند دست راستش دور گردن مادرش است و شیشه عقب ماشین دست ساجد را می برد. در واقع دست ساجد سپر گردن مادرش می شود.
ما واقعا فکرش را هم نمی کردیم که چنین چیزی رخ دهد. صبح ساعت ۱۰ صبح که پدرخانمم به من زنگ زد، گفت بیست کیلومتری ماشهر چپ کردیم. ما هم به سمت بیمارستان رفتیم. پدرخانمم گفت دستش شکسته است و نگفت که دستش قطع شده است.
من زودتر به بیمارستان رسیدم. وقتی رفتم ساجد را از آغوش برادرم بگیرم دیدم که دستش قطع شده است. حال و هوای عجیبی داشتم.
من که درباره آقای دکتر و خلبان نمی توانم به دینی که بر گردن من دارند را ادا کنم. بچه را بدون دست دیدن خیلی سخت از ندیدن است.

دکتر: این بچه با ۱۰ کیلو وزن، ۷۰۰ سی سی خون داشت. اما برای بازگشت عصبی سنش خیلی خوب است.

کاپیتان: خوشحالم و احساس غرور می کنم.

علیخانی: الان به تلاقی عشق و احساس و نظم و قانون می رسید. پشیمان نیستید از تصمیمی که گرفتید.

کاپیتان: هرگز از تصمیمی که گرفتم پشیمان نیستم. شاید زمانش است که مردم ما کمی مهربان تر و احساسی تر شوند.

دکتر: دیدن این صحنه اوج لذت یک پزشک است. پزشک ها از خود مردم هستند و مردم را دوست دارند. دلم می خواهد رابطه بین پزشکان و بیماران بهتر شود. وضعیت پزشکی در ایران از خیلی از کشورهای اروپایی بهتر است.

اخبار مرتبط

نظرات

ارسال نظر

این خبر برای شما تهیه شده است لطفا نظرتان را بیان کنید.

یادداشت سایت

متن