بروز شده در : پنجشنبه 30 فروردین 1403 ساعت 10:46 قبل از ظهر

آخرین اخبار

کد خبر: 43652
تعداد نظرات:بدون نظر
تاریخ انتشار:جمعه 10 شهریور 96 8:07 ب.ظ

برداشتی آزاد از ترس و لرز اثر سورن کیر کگور

ابراهیمِ خلیل، پیامبر تردید!؟ پیامبر ایمان!؟

ثلاث- احمد بی باک: به واسطه‌ی ایمان ابراهیم است که از او مسافری غریب می‌سازد؛ مسافری که ناچار چیزهایی را به جا می‌گذارد و چیزهایی را با خود می برد. او فهم ناسوتی خویش را رها کرد و ایمان را با خود برد.

 

به نام خدای مهربان

 

 

موضوع:

برداشتی آزاد

از “ترس و لرز”

اثر “سورن کیر کگور”

 

ترجمه عبدالکریم رشیدیان (نشر نی / تهران ۱۳۹۰)

به قلم: احمد بی‌باک

آنچه در تصور ما از یک کتاب است به عنوان مخاطب و مستمعِ مولف، این است که نویسنده آموزگارانه دست ما را بگیرد از جا برخیزاند و با خویش قدم به قدم ببرد تا به منزل برساند؛ فارغ از ترش‌رویی، جدیت و یا عطوفت آموزگار.

اما وقتی با آثاری اینچنینی مثل “ترس و لرز” روبه رو می شوی، داشته های ذهنی‌ات از یک اثر به کلی فرو می‌ریزد؛ به خصوص وقتی که نتوانی در یک ژانر هنری و یا حتی معرفتی بگنجانی‌اش. اتفاقاً شاید کیرکگور هدفش همین بوده، می‌خواسته معلمی متفاوت آن هم مطفاوط با طای دسته دار باشد! اصلاً مزاحی اینگونه از من دانشجو در برداشتم از این اثر، آموزه ای است که از شیوه ی نگارش کیرکگور آموخته ام.

طنزهای تلخ و نیش‌دار، کنایه های مطایبه آمیز به هگل و به عالمان زمان! یا به قول خودش “استاد”، در کنار طرح مسائل مهم فلسفی و به سبقت کشیدن اخلاق در کنار ایمان، ترس و لرز را برای من مخاطب اثری ادبی فلسفی متمایز با سایر آثاری از این دست بدل نموده است. مثل این می ماند که نویسنده در راهی که تو را می برد، یک قدم به جلو و چندین قدم به عقب بازمی‌گرداند؛ که هر چه داشته‌ای یا در این یک قدم فراگرفته‌ای دوباره و چند باره می بایست کنکاش کنی، تردید کنی، رد کنی و شاید هم بپذیری؛ اما این نیز دیری نمی‌پاید و پس از چند صفحه بعد، ناچاری دوباره چمباتمه و شاید سر بر زانو به بازاندیشی بنشینی.

کتاب “ترس و لرز” با استفاده از تم داستان ابراهیم و اقدام به قربانی کردن فرزندش به امر الهی؛ مرتبه ای از بشر که تصمیماتش را فراتر از اخلاق می شمارد مورد کنکاش قرار می دهد و در پایان موضوع حامل، رفتار ابراهیم را می ستاید و در جای جای اثر، خویشتن را با ابراهیم قیاس می کند؛ قیاس او با ابراهیم قیاس نوع بشر است اما کدام بشر؟ در کتاب، ما با سطوح مختلف فکری انسانی و سطوح مختلف بهره گیری از خرد و ایمان روبه‌روییم. انسانی که می تواند با ابراهیم هم‌زادپنداری کند و دست به قربانی فرزند خویش بزند؟ آن هم پس از موعظه‌ی کشیش؟ انسانی که فقط عمل ابراهیم را به “آزمایش” خلاصه کند؟ انسانی که ابراهیم را “خاسر” بداند؟ انسانی که سرپیچی کند؟ و …

مولف عظمت و قدرت انسان را مورد بازاندیشی قرار می دهد. قدرت، خرد، امید و عشق را موجب بزرگی انسان می داند اما ابراهیم را بزرگتر از همه می داند. “بزرگ به دلیل قدرتش که قدرت آن بی قدرتی است؛ بزرگ به دلیل خردش که رمز آن دیوانگی است؛ بزرگ به دلیل امیدش که رمز آن جنون است؛ بزرگ به دلیل عشقش که نفرت از خویش است.”

به واسطه‌ی ایمان ابراهیم است که از او مسافری غریب می‌سازد؛ مسافری که ناچار چیزهایی را به جا می‌گذارد و چیزهایی را با خود می برد. او فهم ناسوتی خویش را رها کرد و ایمان را با خود برد. ایمان؟ ایمان.

نکته ای که چند سطر قبل گذرا و کوتاه به آن اشاره کردیم را بازتر می کنیم. فرض کنیم پس از موعظه‌ی روز یکشنبه کشیشی در کلیسا، مردی از ابراهیم الگوی رفتاری بگیرد، به خانه برود و در راه خداوند بخواهد فرزندش را قربانی کند؛ یا در قبایلی که دوشیزه ای را برای رحمت الهی قربانی می کنند؛ و پدر دختر- و البته اگر نامزدی هم داشته باشد،- در این راه خرسندترینند!؛ کیرکگور می گوید که این ایمان است که از یک انسان ابراهیم می سازد نه قتل. بی ایمان ابراهیم قاتل بود و با ایمان درنورنده اخلاق. چرا که او ایمان دارد، پس فرازتر می نشیند.

به محض اینکه با جانبداری کیرکگور از ایمان، ذهن مخاطب شروع به ارزش داوری درباره نویسنده می‌کند که مثلا چه انسان با ایمانی؛ او گویی از تاخت و تاز آزادانه ذهن مخاطب در جهتی خاص می هراسد؛ و شاید هم این را مسئولیت خویش می داند. پس بلادرنگ می نویسد: “من به هیچ روی ایمان ندارم، طبیعت به من سری زیرک بخشیده است و چنین کسی همواره در انجام دادن حرکت ایمان با دشواری عظیمی روبه روست؛ هرچند هیچ ارزش فی نفسه ای برای این دشواری، که غلبه بر آن یک سر هوشمند را فراتر از نقطه‌ای می برد که ساده ترین و عامی ترین فرد با سهولت بیشتری به آن می رسد، قایل نیستم.”

به زعم من نویسنده می خواسته در برهه ای که تعقل و فردیت چون عَلَمی بی مانند قد برافراشته بود و همگان با افتخار خواهان سینه زدن زیر آن عَلَم بودند؛ این تلنگر را بر پیکر انسان مسخ شده ی تنها متکی به فهم خویش، وارد کند که آنچه شما بزرگ می دانید و موجب بالندگی انسان، من نمی دانم؛ شما گمان می‌کنید که فهم عمل ابراهیم بسیار ساده تر از فهم فلسفه هگل است… ؛ اما نویسنده موفق می شود دیدگاه خود را در ذهن مخاطب بر کرسی و تارک اندیشه ی او بنشاند؛ او ادامه می دهد که من چیزی از فلسفه هگل نیست که ندانم اما بسیار بسیار نمی دانم در من هست که ابراهیم چه کرد؟ او مخاطبش را با خود، هم‌سوال می کند در آن پارادوکس عظیم، جوهر زندگی ابراهیم. او چه کرد؟ تفکر و غرقه در عمل او برای کیرکگور فلج کننده است.

به نظر می رسد در برگ برگ این کتاب نویسنده می خواسته که ایمان و عشق را به موازات هم بازتعریف کند؛ به همین دلیل میان رفتار عاقلانه و رفتار عاشقانه فرق می نهد، همچنانکه بین یک عمل تعقل آمیز و رفتار ایمان‌گونه. در جایی از این کتاب می گوید: “… او اسحاق را به شادمانی، با شادمانی قلبی بازپس گرفت و نیازی به مهیا کردن خویش، به مجالی برای تطبیق با متناهی و شادی آن نداشت. اگر چنین نبود آنگاه او شاید خدا را دوست می داشت اما ایمان نداشت؛ زیرا آن کس که خدای را بدون ایمان دوست می‌دارد، به خود می اندیشد، اما آن کس که خدا را مومنانه دوست می دارد به خدا می اندیشد.” او ایمان را با عشق، متعالی و کامل می داند و الگوی پیدا و پنهانش ابراهیم مومن است. آری فهم اینکه پارادوکسِ ایمان چه اندازه عظیم است، سخت دشوار است. “پارادوکسی که می تواند از یک جنایت، عملی مقدس و خداپسندانه بسازد، پارادوکسی که اسحاق را به ابراهیم بازپس می دهد، پارادوکسی که هیچ استدلالی آن را نمی گشاید، زیرا ایمان دقیقاً از همان جایی آغاز می شود که عقل پایان می یابد.”

پیش تر از گونه های ارزشی انسانی از دید مولف سخن راندیم؛ او از طبایع پست و عمیق سخن می گوید؛ از توانایی ذهن و فهم به درک دوره های پیشین موجودات، که کدام به یاد می آورند و می توانند به یاد بیاورند و کدام نه. طبایع پست نمی توانند میان زیستن در پیله و پروانه شدن، تمیز قایل شوند؛ ولی طبایع عمیق می توانند به یاد بیاورند، طبایع عمیق هرگز فراموش نمی کنند و هرگز به چیزی جز آنچه بوده اند مبدل نمی شوند. به یاد می آورند و همین یادآوری عین درد است.

کیرکگور پس از آنکه بخشی را به “مدیحه برای ابراهیم” اختصاص می دهد سه مسئله را مطرح می کند.

مسئله یکم:

آیا تعلیق غایت شناختی امر اخلاقی ممکن است؟

“امر اخلاقی ذاتا درون ماندگار است و غایتی بیرون از خود ندارد، بلکه خود غایت هر چیز بیرون از خویش است، و اگر آن را در خود ادغام کند دیگر پیش‌تر نمی رود”.

ابراهیم با عملش از کل حوزه اخلاق فراتر رفت؛ او در فراسوی این حوزه غایتی داشت که در مقابل آن این حوزه را معلق کرد. ابراهیم یا قاتل است یا مومن. حد وسطی که قهرمان تراژدی را نجات می دهد، برای ابراهیم وجود ندارد. قهرمان تراژدی در رابطه ای شخصی با خدا وارد نمی شود؛ برای او اخلاقی، الهی است. از این رو گرچه ابراهیم ستایش ما را بر می انگیزد اما در همین حال ما را نیز می ترساند، آن کس که خود را نفی و به خاطر تکلیف قربانی می کند، متناهی را وامی گذارد تا نا متناهی را به چنگ آورد.

پس سرگذشت ابراهیم دربرگیرنده تعلیق غایت شناختی امر اخلاقی است. او به مثابه فرد از کلی فراتر رفته است. او قهرمان تراژدی نیست که همگان بتوانند او را اندرز دهند او در کوره راه ایمان ره می سپارد. ایمان یک معجزه است. ایمان شوری است که زندگی انسان در آن متحد است.

مسئله دوم:

آیا تکلیفی مطلق در برابر خدا وجود دارد؟

“امر اخلاقی کلی است و بدین اعتبار الوهی نیز هست. پس صحیح است اگر بگوییم هر تکلیفی در اصل تکلیفی در مقابل خداست.”

کیرکگور پس از طرح این سوال شروع به طرح مباحثی می کند که از یک سو نشان از تکلیف مطلق انسان در برابر خدا می کند، به ویژه زمانی که از انجیل لوقا (۱۴:۲۶) و از عقیده چشم گیر درباره تکلیف مطلق، نقل قول می کند؛ (“اگر کسی به سوی من آید و از پدرش، مادرش، زنش، فرزندانش، بردرانش، خواهرانش و حتی از زندگی خودش، نفرت نداشته باشد مرید من نتواند بود.”) اما اندکی پس از آن، تفاسیری که سعی شده قدری این مطلق انگاری خالی از عاطفه نسبت به خانواده را روشن تر جلوه دهد، می‌آورد و این تخفیف در تفسیر (مفسرین “نفرت” را به معنای “عشق کمتر”، “تقدم کمتر”، “توجه نکردن”، “کاری نداشتن” به کار گرفتند) را گویی در لفافه به شکل طنزگونه ای از نظر می گذراند. و در آخر به شکلی بر تکلیف مطلق انسان در برابر خداوند صحه می گذارد و پارادوکس عشق به اسحاق و ایمان به خدا را گواه این مطلب برمی شمرد.

مسئله سوم

آیا ابراهیم در پنهان داشتن مقصودش از سارا، از العازر و از اسحاق اخلاقاً قابل دفاع است؟

“امر اخلاقی به عنوان اخلاقی کلی است و به عنوان کلی آشکار و عیان است. فرد، به مثابه موجودی جسمانی و روانی، پنهان و پوشیده است. پس رسالت اخلاقیش رهایی از این اخفاء و عیان کردن خویش در کلی است.”

پس از نظر اخلاق پنهان کاری مردود است و از سوی دیگر از منظر زیبا شناختی مورد تایید قرار گرفته است. پس، از این رو زیباشناسی اخفا را طلب کرده و پاداش داده است، اما اخلاق افشا را طلب و اخفا را مجازات کرده است.

کیرکگور در ابتدا از مخاطب می خواهد کل مسئله را از دیدگاه زیبا شناسی درنظر بگیرد و موقتا ًبی قید و شرط با آن همدلی کند، سپس با طرح مثالی از مخفی نگاه داشتن عشق دختری به یک مرد، و با نقل داستان یک آشوب سیاسی در دلف در اثر ازدواجی به دلیل پیشگویی از نتیجه شوم این وصلت توسط پیشگویان از کتاب سیاست ارسطو، و نتایج پنهان نگاه داشتن راز دختر و تصمیم داماد در عدم شکل گیری این وصلت، زیرکانه ذهن مخاطب را بابت کدرشدن تصویر پنهان کاری عمل ابراهیم، غسل تعمید می دهد.

سپس به قول مولف، این روایت ها را در جهتی شیطانی با افسانه “اگنس” و “مرد-ماهی” دنبال می کند و با پرداختن به زوایای شخصیتی مرد- ماهی و اگنس و شرایط دشوار و ناچار مرد-ماهی و موقعیت های تراژیک و عاشقانه ارتباط این دو و در ادامه گریزی به داستان “فاوست” و شک هایش، می کوشد تصویری از شخصیت هایی که در موقعیت های گوناگون سخن نگفته اند یا بهتر آن بوده که سکوت اختیار کنند تا کسی را نجات دهند یا شرایط بهتری حاصل شود و مصائبی که با سخن گفتن حاصل شده یا می شده، ارائه نماید تا به مدد آن به شکل نهان و هوشمندانه، شرحی بر رفتار مومنانه ابراهیم باشد. علیرغم اینکه خود او می‌گوید: “که این داستان‌ها و روایات چندان به ابراهیم ربطی ندارند و برای اینکه ابراهیم قابل فهم‌تر شود نیستند، بلکه برای این است که فهم ناپذیری ابراهیم در تمام جهات نشان داده شود؛ زیرا همانطور که گفته ام من نمی توانم ابراهیم را درک کنم، فقط می توانم او را تحسین کنم.”

به سکوت ابراهیم بازگردیم. زیبا شناسی، سکوت فرد را، اگر بتواند کس دیگری را نجات دهد، نه فقط مجاز می داند بلکه آن را طلب می کند. همین امر کافی است تا نشان دهد که ابراهیم در دایره زیبا شناسی قرار ندارد زیرا سکوت او به هیچ روی به قصد نجات اسحاق نیست بلکه تمام رسالتش در قربانی کردن اوست، به خاطر خودش و به خاطر خدا، و این از نظر زیباشناسی یک رسوایی است. زیباشناسی قربانی خود برای دیگری است نه قربانی دیگری برای خود یا خدا.

ابراهیم خاموش است اما او نمی تواند سخن بگوید و در همین ناتوانی است که پریشانی و اضطراب نهفته است، چراکه وقتی سخن بگوید و نتواند خود را بفهماند سخن گفتن به چه کار آید.

 

سخن تمام:

گویی پارادوکس عظیم، بهترین پاسخ برای تمام پرسش هایی است که از عمل ابراهیم مستفاد می گردد.

شاید به همین دلیل است که کیرکگور بحثش را با این سطر به پایان می برد: “پس یا پارادوکسی وجود دارد که در آن فرد به عنوان فرد در رابطه ای مطلق با مطلق قرار دارد، یا ابراهیم خاسر است.”

با پایان یافتن این کتاب، گویی شبی بر ذهنم سوار است، شبی به وهم‌انگیزی پارادوکس ابراهیم، به وهم‌انگیزی فهم من از ترس و لرز کیرکگور.

ابراهیم؟؛ ایمان؟؛ پیامبر تردید؟؛ پیامبر ایمان.

—-

 

 

ثلاث: مطلب بالا، ارسالی از طرف جناب اقای مهندس احمد بی باک به سایت خبری ثلاث می باشد.

نظرات

ارسال نظر

این خبر برای شما تهیه شده است لطفا نظرتان را بیان کنید.

یادداشت سایت

متن