بروز شده در : جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 10:44 قبل از ظهر

محمد محمدی

محمد محمدی
زندگینامه شهید :

،شهید محمد محمدی در سال ۱۳۴۴ و خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود . از همان سنین کودکی مورد توجه خانواده واطرافیان خود قرار گرفت . دوران ابتدایی  و راهنمای را با موفقیت  به اتمام  رسانید . دوره متوسطه را در دبیرستان آیت الله طالقانی شهرستان کنگان مشغول به تحصیل شد .  وی در تابستان که بیکار بود با دوستانش به ماهیگری    می رفت تا کمکی به امرار معاش خانواده  باشد . شهید فردی با ایمان , عاشق خانواده و مهربان  بود . به رهبر بسیار عشق می ورزید .با خانواده ، همسایه ها و دوستان مهربان بود . حتی بعضی از همسایه های اهل تسنن نیز از وی به نیکی یاد می کنند . عشق و علاقه ایشان به رهبر و جبهه و جنگ چنان بود که در سال دوم دبیرستان  مدرسه را رها کرد و برای اولین بار راهی  جنگ شد .  وی نوجوانی فعال و کوشا و عضو هسته مقاومت بسیج کوزه گری بود . ایشان در تاریخ ۱۶ /۱ / ۶۱ در عملیات بیت المقدس که با هدف آزاد سازی خونین شهر  در منطقه  غرب رود کارون با رمز « یا علی ابن ابیطالب ( ع) » آغاز گشته بود و با عث آزاد سازی ۵۰۳۸ کیلومتر مربع از خاک مقدس وطن اسلامی و تلفاتی برابر با ۱۶۰۰۰ کشته و مجروح و ۱۹۰۰۰ اسیر و نابودی ۲۰ هواپیما ,۳۰ توپ ,  ۱۵۰ تانک و نفربر و بغنیمت گرفتن ۳۰ توپ و ۵۰ تانک و نفربر برای عراقی های بعثی بود ،  به درجه رفیع شهادت نایل گردید . روحش شادو یادش گرامی باد

روایت عشق :

محمد دومین فرزند من است . هنگام رفتن به جبهه ۱۴ سال داشت وکلاس دوم دبیرستان بود  . روحیه ای شاد و انقلابی داشت . چون قبل از رفتن به جبهه عضو انجمن اسلامی مدرسه بود . از ماه ها قبل تصمیم خود را برای رفتن به جبهه گرفته بود .

جوانی مخلص و مذهبی بود . به مجالس و محافل مذهبی علاقه بسیار داشت . از ویژگی های بارز اخلاقی ایشان خلق و خوی نکو , صفای باطن و روح والایش بود که در پشت چهرهای مهربان و پر عطوفت قرار گرفته بود . به پدر و مادر و همسایگان خود بسیار احترام می گذاشت .

بسیار مقید به مسائل و شئونات اسلامی بود . پدر شهیدمی گوید : محمد می خواست به جبهه برود . مادر اش باردار بود . من به محمد گفتم حالا به جبهه نرو . مادرت دلتنگی  می کند . اما محمد گفت : من به جبهه می روم اگر برگشتم که هیچ .  اگر برنگشتم این بچه به جای من . محمد برنگشت و بچه را محمد نام گذاشتیم . مادر شهید می گوید : محمد یک سال داشت که بسیار سخت مریض شد . شبی درخواب ام  شخصی آمد و سر تا پای محمد دست کشید . محمد شفا پیدا کرد  . اما می دانستم که محمد روزی به شهادت می رسد . هنگامی که همرزمان اش برگشتند و از محمد خبری نشد , دلم گواهی شهادت اش را می داد . تا این که بالاخره خبر شهادت اش را آوردند . گاهی گریه می کردم . گاهی به حضرت زینب ( س) و مصائبش فکر می کردم . گاهی هم شکر خدا می کردم . محمد امانتی بود در دست ماکه باید به صاحب اصلی اش بر گرداندیم .

غروب ها و صبح های زود دلتنگ محمد می شوم .  افتخارمی کنم که فرزندم در راه دفاع از اسلام و وطن خویش به شهادت رسیده است . از این که مادر شهید هست به خود می بالم . باید حرمت خون شهداء را نگه داریم  ،خواهران با حفظ حجاب خود و برادران با پیروی از رهبر انقلاب اسلامی .

پدر شهید : عبدالرسول محمدی

مادر شهید : خیری حیدری

وصیت نامه شهید محمد محمدی

 

« اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون واجعلنی من اولیائک لا خوف علیهم و لا هم یحزنون »

 

بنام خداوند بخشنده و مهربان که انسان را آزاد آفرید . به نام قهاری که بندگان صالحش را بر مستکبران غلبه نمود . چند کلمه وصیت نامه خود را شروع می کنم .  آری پدر و مادر عزیزم با گذشت زمان بار دیگر کربلای حسین نمایان شد . عاشورا  پدیدار گشت . خون شهدا زنده شد و در رگهای بندگان خدا جوشید . بار دیگر حسین ها ، زینب ها ، علی اکبر ها و علی اصغر ها زنده گشتند . آری حسین زنده شد و قیام کرد . برخاست و یاری طلبید . ما هستیم که به ندای ( هل من ناصر ینصرنی ) امام لبیک کفته و او را یاری کنیم .آری پدر و مادرم , خواهران و برادرانم اگر آلان حسین زمان را یاری نکنیم و او را تنها بگذاریم فردای قیامت جواب فاطمه زهرا و علی مرتضی و جد حسین ، رسول الله چه بگوییم و چه خواهیم گفت . آری شهیدان زنده اند و پیش خدا روزی دارند . مگر نه حسین زمان فرمودند :

“   ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد  “

اگر شهید شدم دست هایم باز بگذارید . تا نگویند از دنیا سیر شده است . چشم هایم را باز بگذارید تا نگویند کورکورانه از دنیا رفته است . از شما خواهش می کنم امام را تنها نگذارید . در خط اسلام و قرآن باشید تا فردا روز قیامت رو سفید باشید

راستی اگر شهید شدم این دعا را اول وصیت نامه ام بنویسید .

« اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون واجعلنی من اولیائک لا خوف علیهم و لا هم یحزنون  »

 

 

خاطره هایی از دوستان و خویشاوندان شهید :

 

با ایشان در یک سنگر بودم . نماز ش را بوقت می خواند . قرآن و اکثر دعا ها را می خواند . نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد . ایشان می گفت نماز شب بخوان بسیار صواب دارد . آن زمان نمی دانستم نماز شب چیست .  در عملیات بعلت اینکه دست چپ من شکسته بود و نمی توانستم خشاب گذاری کنم , شهید محمدی در زمان پاتک دشمن  اسلحه من را خشاب گذاری می کرد .

( مسعود روشن ـ دوست شهید )

 

بین سالهای ۶۰ـ۵۹ بود . ایشان در دبیرستان درس می خوانند و من در دوره راهنمایی بودم . با همت شهید محمدی یک نمایشگاه  بزرگ کتاب با همکاری جهاد سازندگی و سپاه پاسداران به مدت یک هفته در مدرسه شریعتی  برگزار شده بود . ایشان تمام روز در نمایشگاه حضور داشتند و دانش آموزان را مرتب به کتاب خریدن و خواندن تشویق  می نمودند . با آن مهربانی و لطافت کلام که شهید داشتند ممکن نبود کسی بی تفاوت از کنار ایشان رد شود . ما همیشه دوست داشتیم با ایشان دوست شویم

( قاسم اقنوم _ دوست شهید )

شهید به روایت همرزم

 

من در اردیبهشت سال ۱۳۶۰و عملیات شلمچه همراه شهید بودم. روزی که از سپاه پاسداران کنگان به بوشهر اعزام می شدیم شهید داشت وصیت نامه خود را می نوشت . از وی پرسیدم :  مگر می دانی  شیهد می شوی .  در جواب من گفت : شاعر می گوید :

در مسلخ عشق جز نکو را نکشند

روبه صفتان زشت خو را نکشند .

در جبهه اخلاقی بسیار نکو و پسندیده داشت . همیشه خنده رو بود . مسئولیت ها و ماموریت های محوله را بخوبی , با ایمانی راسخ و قلبی پاک انجام می داد . همیشه همرزمانش را به دعای کمیل ، دعای توسل و زیارت عاشورا  دعوت می نمود . برخوردش با همسنگران خدا پسندانه بود . همه به خوبی از وی یاد  می کردند . من درمنطقه بودم که خبر شهادتش را از زبان یکی از  همرزمان اش فهمیدم .

 

تصاویر مرتبط