،شهید محمد محمدی در سال ۱۳۴۴ و خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود . از همان سنین کودکی مورد توجه خانواده واطرافیان خود قرار گرفت . دوران ابتدایی و راهنمای را با موفقیت به اتمام رسانید . دوره متوسطه را در دبیرستان آیت الله طالقانی شهرستان کنگان مشغول به تحصیل شد . وی در تابستان که بیکار بود با دوستانش به ماهیگری می رفت تا کمکی به امرار معاش خانواده باشد . شهید فردی با ایمان , عاشق خانواده و مهربان بود . به رهبر بسیار عشق می ورزید .با خانواده ، همسایه ها و دوستان مهربان بود . حتی بعضی از همسایه های اهل تسنن نیز از وی به نیکی یاد می کنند . عشق و علاقه ایشان به رهبر و جبهه و جنگ چنان بود که در سال دوم دبیرستان مدرسه را رها کرد و برای اولین بار راهی جنگ شد . وی نوجوانی فعال و کوشا و عضو هسته مقاومت بسیج کوزه گری بود . ایشان در تاریخ ۱۶ /۱ / ۶۱ در عملیات بیت المقدس که با هدف آزاد سازی خونین شهر در منطقه غرب رود کارون با رمز « یا علی ابن ابیطالب ( ع) » آغاز گشته بود و با عث آزاد سازی ۵۰۳۸ کیلومتر مربع از خاک مقدس وطن اسلامی و تلفاتی برابر با ۱۶۰۰۰ کشته و مجروح و ۱۹۰۰۰ اسیر و نابودی ۲۰ هواپیما ,۳۰ توپ , ۱۵۰ تانک و نفربر و بغنیمت گرفتن ۳۰ توپ و ۵۰ تانک و نفربر برای عراقی های بعثی بود ، به درجه رفیع شهادت نایل گردید . روحش شادو یادش گرامی باد
محمد دومین فرزند من است . هنگام رفتن به جبهه ۱۴ سال داشت وکلاس دوم دبیرستان بود . روحیه ای شاد و انقلابی داشت . چون قبل از رفتن به جبهه عضو انجمن اسلامی مدرسه بود . از ماه ها قبل تصمیم خود را برای رفتن به جبهه گرفته بود .
جوانی مخلص و مذهبی بود . به مجالس و محافل مذهبی علاقه بسیار داشت . از ویژگی های بارز اخلاقی ایشان خلق و خوی نکو , صفای باطن و روح والایش بود که در پشت چهرهای مهربان و پر عطوفت قرار گرفته بود . به پدر و مادر و همسایگان خود بسیار احترام می گذاشت .
بسیار مقید به مسائل و شئونات اسلامی بود . پدر شهیدمی گوید : محمد می خواست به جبهه برود . مادر اش باردار بود . من به محمد گفتم حالا به جبهه نرو . مادرت دلتنگی می کند . اما محمد گفت : من به جبهه می روم اگر برگشتم که هیچ . اگر برنگشتم این بچه به جای من . محمد برنگشت و بچه را محمد نام گذاشتیم . مادر شهید می گوید : محمد یک سال داشت که بسیار سخت مریض شد . شبی درخواب ام شخصی آمد و سر تا پای محمد دست کشید . محمد شفا پیدا کرد . اما می دانستم که محمد روزی به شهادت می رسد . هنگامی که همرزمان اش برگشتند و از محمد خبری نشد , دلم گواهی شهادت اش را می داد . تا این که بالاخره خبر شهادت اش را آوردند . گاهی گریه می کردم . گاهی به حضرت زینب ( س) و مصائبش فکر می کردم . گاهی هم شکر خدا می کردم . محمد امانتی بود در دست ماکه باید به صاحب اصلی اش بر گرداندیم .
غروب ها و صبح های زود دلتنگ محمد می شوم . افتخارمی کنم که فرزندم در راه دفاع از اسلام و وطن خویش به شهادت رسیده است . از این که مادر شهید هست به خود می بالم . باید حرمت خون شهداء را نگه داریم ،خواهران با حفظ حجاب خود و برادران با پیروی از رهبر انقلاب اسلامی .
پدر شهید : عبدالرسول محمدی
مادر شهید : خیری حیدری
« اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون واجعلنی من اولیائک لا خوف علیهم و لا هم یحزنون »
بنام خداوند بخشنده و مهربان که انسان را آزاد آفرید . به نام قهاری که بندگان صالحش را بر مستکبران غلبه نمود . چند کلمه وصیت نامه خود را شروع می کنم . آری پدر و مادر عزیزم با گذشت زمان بار دیگر کربلای حسین نمایان شد . عاشورا پدیدار گشت . خون شهدا زنده شد و در رگهای بندگان خدا جوشید . بار دیگر حسین ها ، زینب ها ، علی اکبر ها و علی اصغر ها زنده گشتند . آری حسین زنده شد و قیام کرد . برخاست و یاری طلبید . ما هستیم که به ندای ( هل من ناصر ینصرنی ) امام لبیک کفته و او را یاری کنیم .آری پدر و مادرم , خواهران و برادرانم اگر آلان حسین زمان را یاری نکنیم و او را تنها بگذاریم فردای قیامت جواب فاطمه زهرا و علی مرتضی و جد حسین ، رسول الله چه بگوییم و چه خواهیم گفت . آری شهیدان زنده اند و پیش خدا روزی دارند . مگر نه حسین زمان فرمودند :
“ ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد “
اگر شهید شدم دست هایم باز بگذارید . تا نگویند از دنیا سیر شده است . چشم هایم را باز بگذارید تا نگویند کورکورانه از دنیا رفته است . از شما خواهش می کنم امام را تنها نگذارید . در خط اسلام و قرآن باشید تا فردا روز قیامت رو سفید باشید
راستی اگر شهید شدم این دعا را اول وصیت نامه ام بنویسید .
« اللهم اجعلنی من جندک فان جندک هم الغالبون و اجعلنی من حزبک فان حزبک هم المفلحون واجعلنی من اولیائک لا خوف علیهم و لا هم یحزنون »
با ایشان در یک سنگر بودم . نماز ش را بوقت می خواند . قرآن و اکثر دعا ها را می خواند . نماز شبش هیچ وقت ترک نمی شد . ایشان می گفت نماز شب بخوان بسیار صواب دارد . آن زمان نمی دانستم نماز شب چیست . در عملیات بعلت اینکه دست چپ من شکسته بود و نمی توانستم خشاب گذاری کنم , شهید محمدی در زمان پاتک دشمن اسلحه من را خشاب گذاری می کرد .
( مسعود روشن ـ دوست شهید )
بین سالهای ۶۰ـ۵۹ بود . ایشان در دبیرستان درس می خوانند و من در دوره راهنمایی بودم . با همت شهید محمدی یک نمایشگاه بزرگ کتاب با همکاری جهاد سازندگی و سپاه پاسداران به مدت یک هفته در مدرسه شریعتی برگزار شده بود . ایشان تمام روز در نمایشگاه حضور داشتند و دانش آموزان را مرتب به کتاب خریدن و خواندن تشویق می نمودند . با آن مهربانی و لطافت کلام که شهید داشتند ممکن نبود کسی بی تفاوت از کنار ایشان رد شود . ما همیشه دوست داشتیم با ایشان دوست شویم
( قاسم اقنوم _ دوست شهید )
من در اردیبهشت سال ۱۳۶۰و عملیات شلمچه همراه شهید بودم. روزی که از سپاه پاسداران کنگان به بوشهر اعزام می شدیم شهید داشت وصیت نامه خود را می نوشت . از وی پرسیدم : مگر می دانی شیهد می شوی . در جواب من گفت : شاعر می گوید :
در مسلخ عشق جز نکو را نکشند
روبه صفتان زشت خو را نکشند .
در جبهه اخلاقی بسیار نکو و پسندیده داشت . همیشه خنده رو بود . مسئولیت ها و ماموریت های محوله را بخوبی , با ایمانی راسخ و قلبی پاک انجام می داد . همیشه همرزمانش را به دعای کمیل ، دعای توسل و زیارت عاشورا دعوت می نمود . برخوردش با همسنگران خدا پسندانه بود . همه به خوبی از وی یاد می کردند . من درمنطقه بودم که خبر شهادتش را از زبان یکی از همرزمان اش فهمیدم .