ثلاث – کجاست داوری منصف که خونبهای بی مهری ها را از چنگال خوش اشتهای اینهمه زرق و برق صنعت بگیرد .
ثلاث – جانم….فدای ایرانم: اینجا بوشهر است. صدای مرا از فراز فلرهای فورانی می شنوید. اینجا نه سرزمین نخل است و نه آفتاب. لطفا با واژه های مذکور ، غیرت مرا به شوخی نگیرید.
اینجا سرزمین گازهای خنک و فلرهای آتشین است. خنکم را میبرند و آتشم را روی کتف شرجی سوار می کنند تا بسوزاند جسم مرا آنگونه که شروه های جانسوز بخشو روحم را.
اینجا شرجی و غیرت به اندازه ی کافی صورت گندمگون مرا روزانه گرم می کند، لطفا چایی برای من طلب نکنید؛ من به اندازه ی هزار صندوق ذخیره ی ارزی تعارف واقعی طلبکارم.
ای لوله های هزار اینچی پارس جنوبی!؟ به دنبال کدام نگون بخت میگردی تا کنجاله های بی مصرف سیاهت را زمینه ی صورتش کنی؟ اینجا همه آفتاب سوخته اند… و در فراق کدامین صاحبی که اینگونه با غرش بی وقفه تازیانه بر صورت شهر میزنی؟ مرا بشناس.
چشمان تو بسته است و زخمهای من باز، اما در یک چیز شریکیم؛ جیب های من و مشت های تو ، هر دو بسته اند ،
جانم….فدای ایرانم: فرزندان بیکار من پشت فنس های نقره ای تو ناخن خویش را در اضطراب روزانه می جوند در حالی که تو دغدغه ی معیشت کبوتران خانگی کارمندان غیر بومی ات را داری.
ای ایران!! فرزندان من با میگوی خلیج همیشه فارس سیر نمی شوند و نخل های کهنسالم در طغیان دود و گوگرد سرطان بدخیم بی باری گرفته اند.
آن اسکناسهای مرغوب نامرئی که به نا کجا آباد همین دور دست ترانزیت می شوند، حق ترمیم جوشهای زیر پوستی من است که در وخامت تنفس روزانه ام رشد کرده اند.
بوشهر صندوق رزق ایران است ولی بچه های رئیسعلی و خالو حسین دشتی ، در یورش بی مهری ها، دستهای خالی شان آنقدر تاول زده که حتی توان کف زدن تمسخر آمیز بر گور آرزوهایشان را هم ندارند.
جانم….فدای ایرانم: ساعت شنی را وارونه کنید تا میانگین افت ضربان مرا ذره ذره ببینید. من فراتر از آنچه در کف دستم قرار میگیرد چیزی نمیخواهم. اما همین مشت هم آسمان را غنی می کند
جانم….فدای ایرانم: آسمانی که در فراز سرفه های سربی پتروشیمی، اسیر یوغ گازهای سمی است و مردمانی که این اکسیژن نامرغوب را چاشت به چاشت مزمزه می کنند. و کودکانی که از ضرب این استنشاق مکروه در آینده ویلان بیمارستانها خواهند بود.
حالا کجاست داوری منصف که خونبهای بی مهری ها را از چنگال خوش اشتهای اینهمه زرق و برق صنعت بگیرد .
جوانان صورت تکیده ی من دیگر طاقت تازیانه های ستون شکن بیکاری را ندارند ، آنهم بر روی خاکی که افشره اش آبروی الماس را میبرد روی طلا را سیاه می کند.
منبع: نسیم جنوب
سید رضا محمودی – جم و ریز
متن
بسام کریمی- من بی ثوادم و این مهمترین ...
مش مختار گفت: چته ملا مُنگ الدین اول ...
ندارد روغنی فانوس فرهنگ در این ...
از آسانسور که برگردند برمی گردند ...
بسام کریمی: وقتی در سال ۲۰۱۶ میلادی ...
یه صبح دیگه و یه سلام دوباره به همه شما ...
بسام کریمی (هامور) و اما امروزه ...
خب حضار گرانقدر... همه شما با بیوگرافی ...
ایهاالناس... دولتمردان گرام، سران ...
آقا من اعتراض دارم… یعنی نه تنها من ...
این دست نوشته؛؛؛؛ بسیار زیبا و دلنشین است؛ من که بارها خوندمش؛؛؛؛؛آقای محمودی احسنت بر شما؛؛؛؛؛ اما این متن یه اشکال کوچلو از دیدگاه من داشت ؛ واژه ( جانم فدای ایرانم ) چندین بار توی دست نوشته شما تکرار شده؛ ک یه حالت تکراری و خسته کننده ب متن میده…..من بارها ؛ نوشته شنا را خوندم اما واژه ( جانم فدای ایرانم ) رو از توش حذف کردم؛؛؛؛ الله نگهدارت باشد .