بروز شده در : جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 10:44 قبل از ظهر

آخرین اخبار

کد خبر: 70039
تعداد نظرات:بدون نظر
تاریخ انتشار:سه شنبه 24 بهمن 02 10:28 ب.ظ

میزگرد ثلاث برای بررسی فرهنگ و فرهنگ در بندر کنگان با دکتر رضا طاهری

رضا طاهری؛  محمد؛ متولد: ۱/۵/۵۵ بندر کنگان- بوشهر؛ دانش‌آموخته‌ی: دکترای ادبیات فارسی دانشگاه علوم تحقیقات تهران، ادبیات عرب از دمشق سوریه و مهندسی عمران از دانشگاه باهنر شیراز و خلیج ‌فارس بوشهر.         میزگرد ثلاث برای بررسی فرهنگ و فرهنگ در بندر کنگان با دکتر رضا طاهری ۱۷ مردادماه ۱۴۰۲ بعد از […]

رضا طاهری؛  محمد؛ متولد: ۱/۵/۵۵ بندر کنگان- بوشهر؛ دانش‌آموخته‌ی: دکترای ادبیات فارسی دانشگاه علوم تحقیقات تهران، ادبیات عرب از دمشق سوریه و مهندسی عمران از دانشگاه باهنر شیراز و خلیج ‌فارس بوشهر.

 

 

 

 

میزگرد ثلاث برای بررسی فرهنگ و فرهنگ در بندر کنگان با دکتر رضا طاهری

۱۷ مردادماه ۱۴۰۲ بعد از ظهرِ بلندِ یک روز گرم و شرجی‌خورده‌ی تابستانی، من (مصطفی صفایی) به اتفاق آقای مهندس حسین قاسمی به دیدار آقای دکتر رضا طاهری که برای بازدید چند روزه‌ی شهر و اهلِ خانه به بندر کنگان برگشته بود رفتیم. در یکی از کافه‌های شهر چند ساعتی به گفتگو نشستیم. سؤالاتی درباره‌ی فرهنگ و فرهنگِ بومیِ  بندر کنگان و زیرساخت‌های توسعه‌ی فرهنگی شهر پرسیدیم و جواب‌های به فراخور شنیدیم. متن گفتگو را برای پرداخت گفته‌های شفاهی در اختیار آقای طاهری گذاشتیم، حاصل کار شد آنچه در ذیل می‌خوانید.

– آقای طاهری نخست از خودتان و بندر کنگان بگویید که بتوانیم از تأثیر فرهنگِ جغرافیای بندر کنگان بر شما و نوشته‌های شما به یک گفتگو در باره‌ی فرهنگ در بندر کنگان برسیم.

: یکم مرداد ۵۵ در کناره‌ی کوه و دریا زاده شدم، در  بندری که پشتش به کوهی بلندگرم است (بندر کنگان) طبیعتِ گرم و ترِ دریایی، و خشکِ و سختِ کوه‌های زاگرس در امتدادِ شاخآبِ ‏فارس، آرزوهای کودکی‏ام را پروراند  و شترِ زندگی مرا به وادی کتاب و ادبیات کشاند. خورجینی از آرزوهایی داشتم در شهر کوچکِ آن روزها که حالا شهری پَروار شده است و رویایی بزرگی در سر دارد، مگر نه این است که شعله‌های گاز از خاکش شعله می‏کشد. شعله می‌کشد و شعله می‌کشیم و می‏سوزیم، و آن‎هایی که کم‏تر سوخته‏اند سیاه‏سوخته یا سبزه شده‏اند. تلاقی کوه ـ دریا تخیل‌خیز و اندیشه‌برانگیز است. جغرافیایی که کوهش تو را به ماندن و استواری دعوت می‌کند و دریایش آدم را فرامی‌خوانند به سفر، به دیدن جهانِ بیرون که همپای درونِ آدمی حرف‌های زیادی دارد، مثل هم‌ولایتی‌هایم سندبادِ بحری مثل ابنِ بابشاد و رامِشتِ سیرافی رفتم و زدم به کوه، به دره‌ها به دریاها. توی جغرافیای واژه‌های کتاب و جهان که خودش کتابِ بزرگی است غرق شدم با همان خورجینی که به دوشِ باربرِ بختِ من بود. از این گذرگاه‌ها پیش از من سیبویه‌ی نحوی پدر نحو عربی در قرن دوم هجری گذشته بود و سلیمان بازرگان از دریانوردانِ بنامِ سیراف در قرن سوم و چهارم هجری شرح سفرهایش را در کتابی به نام «سلسله ‏التواریخ» نگاشته بود. از این دره‌ها و راه‌های آبی و خشکی پیش‌ترها جاده‌ی ابریشم که مثلِ کمربندی دور کمرِ نیمکره‌ی شرقی زمین را فراگرفته است، می‌گذشته و هم جاده‌ی فرهنگ به قول فرخی سیستانی:

با کاروانِ حُلِّه برفتم ز سیستان           با حُلِّه‌ای تنیده ز دل، بافته ز جان

بهتر است بگویم کاروانِ حٌله یا لباس‌های نوین و یا پوشش‌های ابریشمی یا حتی کاروانِ ادویه (یا به قول عرب‌ها طریقِ البهارات) یک جاده‌ی کاروان‌های اقتصادی بوده است اما نه شناسایِ همه‌ی کارکردِ این جاده که یک‌ سرش هم به خانه و مسقط الراس من در بندرکنگان می‌رسیده است، بلکه چیزی گرانبهاتر داشته به اسم فرهنگ و نقشِ انتقال فرهنگ را بر عهده داشته است به قول فرخی حُله‌ی نادیدنیِ دیگری که تار و پودش از دل و جان بافته شده بوده است یا بهتر است بگویم گفتار و رفتارها و کردارهای آدمی را از این جاده می‌گذشته کالای فرهنگ جابه‌جا می‌شده است که بخشی از آن، ابریشم و ادویه و چوب و نمک و سنگ بوده است. نمکش در این است که آدمِ بی دل و بی‌جان چه کارش به ابریشم و سنگ.

 فرهنگ را تعریف کنید و نقشِ کارکرد آن در زندگی انسان‌ها و نقش آن را در یک شهر و سپس در زندگی مردمِ کنگان شرح دهید.

: دو نگاه متفاوت ولی نزدیک می‌شود به سؤال شما داشته باشم. یکی از دیدگاه کلی انسان‌شناسی (آنتروپولژی) است برای مطالعه‌ی درباره‌ی انسان و یکی دیگر مردم‌شناسی که (آنتولوژی) به مقوله‌ی انسان و طبیعت، انسان و فرایندِ فرهنگ و روابطِ فرهنگ‌ها با هم می‌پردازد. فکر می‌کنم جنس سوال شما بیشتر به مردم‌شناسی نزدیک است. با این همه از تعریفِ ساده‌ی فرهنگ آغاز کنم. فرهنگ، مجموعه‌ای از گفتارها، رفتارها و کردارهای آدمی است در یک بازه‌ی زمانی و مکانی. تعریف توصیفی: سپهرِ اندیشگانی است پایا و پویا که بارانش تمدن می‌آورد و توسعه‌ی انسانی- اجتماعی. بر پایه‌ی معنی لغوی‌اش فر+ هنگ، شکوه و برکشیدن از طبیعت و ساخت و پیش‌بردِ اهدافِ انسانی و اجتماعی است. یک تعریف کارکردی هم بیاورم: فرهنگ یک فرایند است  که در آن انسان در رابطه با جامعه و طبیعت هنجارها و باورهای زندگی را می‌آفریند و برهم می‌زند، می‌اندیشد و می‌گوید و گمان می‌کند و باور می‌کند، کالا و کردار می‌سازد و کار می‌سازد و روستا و شهر. یک تعریف تشریحی هم بیاورم: این نظامِ کارکردی پنج خاستگاه‌ دارد. در نشانه‌شناسی فرهنگیِ در فرایندِ پنج خاستگاهِ یا نهاد که عبارتند از نهادِ دین، نهادِ اقتصاد، نهادِ آموزش، نهاد سیاست و نهاد خانواده فرهنگ را می‌کاوند. وقتی از نهاد و سرشت و خاستگاه یک امر سخن به میان می‌آید با سازمان آن فرق دارد مثلا نهادِ آموزش بزرگ‌تر و مقدم‌تر از سازمان آموزش و پرورش یا آموزش عالی یا رسانه‌ها و پرورش و آموزش در خانواده است به عبارتی همه‌ی این‌هاست.

حالا اگر برویم سر هر کدامِ این خاستگاه‌ها می‌توان به فرهنگِ مردم کنگان که خرده‌ای از فرهنگِ سرزمینِ ایرانی است برسیم. برای مثال نهاد اقتصاد در کنگان با چه چیزی در ارتباط است؟

گفتم در بازه‌ یا گستره‌ی زمان و مکان به فرهنگ نگاه می‌شود. حالا کنگان قدیم در کنار راه‌های دریایی و راه ‌جهانی ابریشم بخش بازرگانی را ممکن می‌سازد. مگر نه این است به گواهی تاریخ بیش از یکی دو هزارسال ما با شناورهای دریایی و بازرگانی در دریاها سر و کار داشته‌ایم یا در مسیر کاروان ابریشم ملیون‌ها شتر و الاغ و قاطر از این گستره‌ی جغرافیایی عبور کرده است؟ مگر نه این است که پس از ویرانی بندر سیراف به گواهی فارسنامه ابن بلخی در زلزله‌ی۳۶۶ هجری قمری و جایگزینی کیش به جای سیراف در بازرگانی، بازرگانی در چند قرن بعد از دل‌مشغولی‌هایش برای سعدی در جزیره‌ی کیش می‌گوید: بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار؛ شبی در جزیره‌ی کیش مرا به حجره‌ی خویش درآورد و… مگر نه سیراف رو به زوال که ابن بلخی دیده است درآمدهای گمرکی‌اش را ۲۵۳ هزار سکه‌ی دینار مقداری بیش‌تر از یک دهم کلِ درآمد گمرکی از ۲.۳ میلیون دینارِ درآمد گمرکی سرجمعِ ایالتِ فارس و کرمان و عمان برمی‌شمارد.

اگر هر دینار برابر با ۴.۲۵ گرم با خالصی ۸۸ درصد طلا باشد، یعنی با عیاری بالاتر از طلای ۱۸ و با ارزش بیش‌تر از نیم‌سکه‌ی امروزی در ارزشِ طلا بودن و ارزش پولی ۶۵ درصد قیمتِ سکه‌ی امامی امروزی داشته باشد، حدود ۲۲ ملیون ارزش داشته است که اگر برآوردِ کلی داشته باشیم به قیمت امروزی ۵.۶۶۷ میلیارد تومان فقط درآمد گمرکی بندر سیراف بوده است چیزی برابر نیمی از درآمدِ گمرکی سال‌ِ اخیر استان بوشهر با محاسبه‌‎ی درآمد گمرکی کالاهای پتروشیمی و نفت و گاز و سیمان و … . خب سهم چرخه‌ی گردش مالی و سودِ بازرگانی در سیراف قدیم رقم دیگری است. سود مالی باید حداقل ده برابر (براساس عُشریه) معادل یک میلیارد دلار و بیش‌تر و با محاسبه‌ی چرخه‌ی سود بازرگانی خُرد و بخشش مالیات‌های مالیاتی خُرد که در گذشته هم مرسوم بوده و می‌توان به ارزش اولیه‌‎ی دو میلیارد دلار رقم سود خالصِ بازرگانی رسید که سهم چرخه‌ی بخش‌های دیگر اقتصادی خود بحث دیگری است.

تعجب نکنید در حاشیه‌ی صورت الارضِ ابن حوقل از سیرافی‌ای سخن به میان می‌آید که ثلثِ مال او یک میلیون دینار بوده است یعنی سه ملیون دینار زر سرخ داشته است برابر ارزش امروزی ۱.۲ میلیارد دلار. شخص دیگری به نامِ رامِشت سیرافی هنگام خروج از چین پانصد هزار دینار سرمایه داشته است (۲۰۰ میلیون دلار) و همان کتاب می‌گوید بازرگانان سیرافی برای ساختن خانه‌ی خویش بیش از سی هزار دینار هزینه می‌کنند یعنی برابر ۶۶۰ میلیارد تومان یا ۱۲ ملیون دلار.

به این می‌گویند هویتِ فرهنگی در گوشه‌ای از بخش اقتصاد به قول ضرب المثل جنوبی از خرّه‌ای که برای یک ‌بار آب از آن گذشته احتمال قوی باز هم می‌گذرد. سیراف قدیم همریختِ کنگان امروز است. جغرافیایی به نام ایراهِستان وجود داشته است. «ایراه» یا ساحل و پس‌کرانه در برابر «زیراه» یا دریا است. ایراه+ستان= سرزمین کناره‌ی دریا. ایراهستان ظاهراً در دوران اسلامی شهرستان عسلویه، جم و ریز، کنگان، و بخشی از شهرستان‌های دیر و مُهر و پارسیان را پوشش می‌داد. مرکزِ ایراهستان، سیراف بود. با دانستنِ این نکته که هر چند بندر باستانی سیراف امروز نیز در عرصه‌ی جغرافیایی قابل تأمل است و حرف‌ها برای گفتن دارد، اما به سبب محدودیتِ جغرافیایی برای توسعه‌ی شهری و نقشِ اداری کنگان در ۱۵۰ سال اخیر و تقسیمات کشوری قابل انکار نیست. باید در این گذر دیدکه امروز نقشِ بندر سیراف یا مرکز ایراهستان قدیم و حالا شهر کنگان در نقشِ جایگزین سیرافِ چه گونه است؟ در یک شهرستان برای توسعه‌ی شهرستان و شهر باید مناسبات فرهنگی و شرایط جغرافیای پیشین و وضعیت امروزی آن را سنجید و برنامه‌ریزی و آینده‌نگری کرد، اگر نه هر گونه توسعه از دید من جز زوال و ویرانی بازده‌ای ندارد.

همیشه تیشه به دنبالِ ریشه می‌گردد   کسی که ریشه ندارد همیشه می‌گردد

 

– این گوشه‌ای از همان پنج خاستگاهِ فرایندسازی بود که در بخش کارکردِ تشریحی فرهنگ گفتید. یعنی به اعتقاد شما اقتصاد زیر مجموعه‌ی فرهنگ است و بخشی از آن است. در بخش دیگر اقتصادی از مجموعه‌ی فرهنگ چه چیزهایی مهم است مثلا بخش‌های کشاورزی و دامداری یا صنعت؟

: بله همین‌طور است این گوشه‌ای از است از متن تاریخی و هویت این جغرافیا. در کتاب‌های جغرافیای تاریخی از باغ‌هایی در اطراف شهرِ سیراف قدیم که گویی بخشی از آن به زیر آب دریا رفته است صحبت می‌شود از طرفی در ایراهستان قدیم به نقشِ جم جغرافی‌دان‌های قدیمی اشاره کرده‌اند، به ویژه انتقال آب از جم به سیراف به صورت کاریز که خود شناخت مهندسی آب و تأسیسات و دانش این صنعت بومی می‌طلبد. از طرفی اضافه کنید جغرافیای کنگان و بنک و عسلویه نقشِ مهار آب و انتقال آب برای کشاورزی. در همین کنگان خودمان من مطلبی درباره‌ی چشمه‌ی «بی بی حبش» نوشتم که  چند سال پیش در سایت ثلاث خودتان ارایه شد و به کار تأسیسات آبی و ایجاد سدِ سنگی قدیمی و آسیاب آبی و شیوه‌ی کار آن اشاره کردم. یا در کتاب «از مروارید تا نفت، تاریخ خلیج فارس از بندر سیراف تا کنگان و عسلویه» اشاره‌هایی داشته‌ام به دیگر چشمه‌ها از جمله چشمه‌ی بیدخون یا قنات‌ها و سدهای آبی جم و ریز و همین طور وضعیت ذخیره‌ی آب در عسلویه تا پارسیان. خب در کنار این مهندسی آب، دانش کشاورزی روزگار خودشان هم داشته‌اند از کاشت نخل و انگور در گودی تا باغ‌های لیمو و کشتِ دیم گندم. هر چند باران در این منطقه‌ی جغرافیای حدود ۲۰۰ میلیمتر بر سطح می‌بارد در جم و ریز از کنگان و عسلویه بیش‌تر می‌بارد و گاهی در سال‌های پرآبی تا ۳۰۰ یا بیش‌تر هم ممکن است ببارد. بخشی از این منطقه در تابستان بسیار بی‌پوشش خشک است که همین هم از نظر جغرافی‌دان‌های قدیمی غافل نبوده است  اما با همین باران یک وجبی بخش کشاورزی منطقه رونقی داشته است. صادرات لیمو و خرما و سیر و پیاز و تنباکو از محصولات قدیمی این منطقه بوده است در دهه‌های اخیر در پاییز گوجه فرنگی و در بهار هندوانه هم انگاری اضافه شده است. حالا هندوانه خوشمزه است به ویژه توی این گرمای شرجی که آدم له له می‌زند ولی نه کاشت زیاد آن با این وضعیت آب. یک چیزی بگویم بخندید در ۶۰ سال پیش در کنگان در کنار برکه‌ی پاریاب و اطراف آن که امروزه شهرک شهید بهشتی و بازار روز شهرداری واقع شده است برنج هم کاشته‌ایم  البته سال پرباران بوده است و آب مازاراد پشت سدِ سنگی را مدیریت کرده‌اند.

در مورد دامداری در کتاب لوریمر از ۱۱۰ تا ۱۲۰ سال پیش کنگان که شرحِ دوران پس از حمله‌ی خان دشتی به کنگان است و جمعیت شهری از حدود ۸۰۰ خانوار کنگانی جمعیت به ۳۰۰ خانوار رسیده بوده است، لوریمر می‌گوید: مردم کنگان ، غلات کشت می‏کنند و مالک ۱۰۰۰بنِ نخل می‏باشند. ۱۰ اسب، ۲۰۰ شتر، ۱۰۰ الاغ، ۲۰۰۰میش و بز،۲۰۰ گاو دارد و…  دو باب دکان دارد شکر و چای و ملبوس و برنج وارد می‏کنند. گندم و جو و بزغاله و گاو و هیزم و زغال و پیاز صادر می‏نماید. به نظرم صادرات کنگان متعلق به مازاد ایالت فارس آن روزگار است نه از خود این شهر. بلاخره هر بندری برای صادرات هم پس‌کرانه‌ای دارد که من با دست و دلبازی معتقدم پس‌کرانه‌ی هر بندر در خلیج فارس می‌تواند به مساحتِ سرزمین ایران برسد. در آمار لوریمر باید باید مقدار هزارتایی به بز و میش آن افزود. کم شدن ۵۰۰ خانوار با بیمارهای اپیدمی آن روزگار و حمله‌ی ناگهانی و ویرانی کنگان به دستِ خان دشتی از بخشی از دامداری کاسته است ولی نباید غافل باشیم میزان مرتعِ برای دامداری در محدوده‌ی شهر محدود بوده است. بخش کوهپایه‌ای کنگان از دوران زند محدوده‌ی رسمی ابوابِ جمعی ایل قشقایی هم بوده است که فصل قشلاقی خود را در این مناطق می‌گذرانده‌اند و تعداد گله‌ی میش بز آن‌ها بسیار بیش‌تر بوده است. چون در هر مال که ترکیب ده خانورای عشایری است، یک خانواده صد رأس بز و میش دارد و هر مال هزار رأس حیوان دارد که یک مرتع را به خود اختصاص می‌دهند. یکی از خانواده‌های قدیمی ساکنِ کنگان قشقایی‌ها هستند که نقش بسزایی در اقتصاد دامداری کنگان داشتند و به نظر می‌رسد با تخته‌قاپوی رضاخانی ۱۳۱۲ هجری شمسی (یکجانشینی عشایر) بخش کوچنده به مراتع میان‌کوه‌های زاگرس در جغرافیای کنگان هم پایان یافته باشد.

خارج از این بخش‌ها می‌توان به کارگاه‌های کوزه‌گری که قبلاً پُر رونق‌تر بوده‌اند و چندین خانواده‌ی کنگانی که امروزه از باشندگانِ اصلی شهر کنگان‌اند به این صنعت می‌پرداخته‌اند تا به امروز هم یکی دو تا از خانواده‌های کنگانی از جمله فامیل‌های خودتان در محله‌ی کوزه‌گری در این بخش فعال‌اند. کارخانه‌ی گچ و آهک هم قدیم در شهر داشته‌ایم مثلاً پدربزرگ خودم برای چند سالی کارخانه‌ی کوچک تولید گچ داشته است.

از دامداری و کشاوزی گفتم. در بخشِ صنعت لنج‌سازی، گرگور، تور و بندبافی و… را می‌توان کاوید که این صنعت‌ها نیز در ارتباطِ با دریانوردی برای بازرگانی (سفاری) و برای ماهی‌گیری (سماچی) است. کارِ مردم‌نگاری اولیه برای توصیف این فعالیت‌ها البته بی نتیجه‌گیریِ مبتنی بر نظریه و فرضیه‌های مردم‌شناسی ضرورت دارد. بخش زیادی از دریانوردان به کار گلافی (ساخت و تعمیر لنج) می‌پرداخته‌اند. گرگوربافی که هنوز ادامه دارد را باید مستند کرد با فیلم و نوشته ولی بندبافی و توربافی فکر کنم آخرین نسل خویش را دارد از دست می‌دهد چون این بخش با تولیدات داخلی و به صورت دستی در همین شهر انجام می‌گرفت که با واردات خارجی یا تولید کارخانه‌های داخلی رو به فراموشی می‌سپارد. باید سری به بحرینی‌های کوزه‌گری زد. بخشی کوچکی از اطلاعات تور عامله و ناخدایی بگاره را در کتاب از مروارید تا نفت بر پایه‌ی مطالعاتِ میدانی و اطلاعاتِ مرحوم پدرم که در ماهیگری و سکانداری لنج‌ها دستی داشت، آورده‌ام. آخرین گفتگوی تلفنی من و پدرم که چندین بار کتابِ تاریخ مرا خوانده بود و نکته‌های را متذکر می‌شد به پسری که به قول خودش به سنت اجدادیش نویسنده شده، پرسش وجه تسمیه لنج ماهیگیری بگّاره بود. حیف که نشد آخرین دریافتم را با او که از آخرین ناخدایان این لنج قدیمی بود در میان بگذارم. بگ (بغ یا ممکن است تحریفی از بت باشد) + گار(پسوند)، بگاره با «بگ و بغ» به معنای چرخ و ارابه‌ی ایزدی است و با «بت» به معنای ارابه‌ی ‌‌مرغابی.  خدا قبرش را سیراب کند.

چو نخلِ بی بر اگر سود من به کس نرسد       برای سوختن آخر به کار می‌آیم

 

– تا این‌جای کار یکی از خاستگاه‌های فرهنگ را بررسی کردید، یعنی نقش اقتصاد در فرهنگ. پس در آنچه سپهر اندیشه‌ای خواندید خاستگاه آموزش و خانواده و دین چه تاثیری بر بندر کنگان داشته است؟ آیا این خاستگاه از هم جدا هستند یا به طور سیتمی بر هم تأثیر دارند؟

: همان نقش فرایندی و سیستمی است که گفتمان هر خاستگاه ممکن است با گفتمان بخش دیگر همپوشانی کرد و در جایی هم به گره بخورد و آمیخته شود و گفتمان جدیدی بسازد.

خب با این سؤالتان که کمک خوبی به بحث من می‌کند و برای جلوگیری از پراکندگی بحث، مجبورم برگردم و افسارِ شترم را بگیرم و شما را ببرم به همان ۲۰۰ نفر شتر که بر خلاف لنج‌ها که سُنیار (دوشادوش) می‌روند شترها به صورت قطار حرکت می‌کنند. این ۲۰۰ شتر بیش‌تر از نیم کیلومتر طول قطارشان خواهد شد و اگر در گردن شترها زنگوله باشد، و با سرعت ۵ کیلومتر در ساعت حرکت کند خودش طول خیابانی است. پر شر و شور که من همیشه بهش گفته‌ام قافله‌ی «جَلنگ جلنگو». یادتان باشد اولین مصاحبه‌ی من‌ در شروع کار ثلاث همین بود. برگردم به بحث و افسار شتر را بگیرم، شتر که گم نمی‌شود راه را پیدا می‌کند. ساربان‌ها در هنگام بی‌آبی و گم‌شدن دست و پای خودشان را دور شتر می‌بستند تا بلاخره شتر آن‌ها را به مقصد برساند. برخی شتر را بارش گم می‌کنند این دیگر خیلی بیچارگی است. در مدیریت مصداق کسانی است که هویت تاریخی‌شان را گم می‏کنند.

ببیند یک لنجِ باری در قدیم چوب چندل می‌آورد برای سقف خانه که موریانه‌خور هم نیست. یک بغله یا بوم ۳۰۰ تنی حدود ۱۰ تا ۱۵ هزار چوب صندل ده کیلویی می‌آورد بستگی به حجم چوب البته باید نسبت حجمی رعایت کنند تا نسبتِ وزنی در لنج. بلاخره باران است و موج  کانتینر هم که نبوده و شرجی بوده است مسافت از زنگبار. این تعداد چوب برای ساخت ۱۰۰ خانه‌ی چند خانه‌ی سبک قدیمی کافی است. یعنی ساخت یک روستای کوچک قدیمی. خیلی از خانه‌های جنوبی و سنتی سقف چوب چندل داشتند با پوشش بوریای چینی یا هندی. خب برای جابه جایی این تعداد چوب حدود ۶۰ تا ۸۰ نفر شتر بستگی به میزان راه باید در نظر می‌گرفتند هر شتر حدود ۲۰۰ تا ۲۵۰ کیلو اگر ببرد و هر الاغ ۶۰ تا ۷۰ کیلو  و قاطر دو برابر این اگر ببرد و تلنگش در نورد. برای جابه جایی این بار ببیند چه شغل‌های باید فراهم می‌شود و هر شغلی هم خرده‌فرهنگی دارد از کارهای خدماتیِ کارونسرا تا چارودادار تا کاشت و برداشت و ذخیره‌ی علوفه‌ی حیوانات و تمیارداری آنان. در بخش بازرگانی هم شغل‌هایی ایجاد می‌شود.

به قول ابن خلدون شهر جایی است که بشود برای آینده شغلی در آن متصور شد. شغل‌های پایدار به قول علمای توسعه‌ی پایدار. برای این مقوله دیگر باید رفت سراغ آموزش. بی‌خود نبود ابوریحان بیرونی از مافَنّای سیرافی، ربانِ (رهبان یا معلم لنج) نام می‌برد که کاربلد بود و با این که به علت نفرمانی ناخدا از تعلیمات او  لنج در دریای چین غرق شد و او بر تخته پاره‌ای جان سالم به در برد. لنجی او را نجات داد و از آن‌جا که مشهور بود به معلم کشتی،  مافَنّا شرط در کشتی نشستن را مزدی گزاف طلب کرد و گفت من ربانم و بی‌مزد به کشتی‌ نمی‌آیم به او ندادند و گفتند ما تو را از غرق شدن نجات دادیم تو مزد می‌طلبی، و مافَنّا را دوباره بر تخته پاره بر آب رها کردند، تا این که لنجی پذیرفت این ربان را از غرق شدن برهاند و مزدی گزاف به او بدهد. این سیرافی‌ها خدایی عالمی داشتند برای خودشان. مَقدَسی و استخری در کتاب جغرافیای تاریخی‌شان از یک دریادوست سیرافی یاد می‌کنند که ۴۰ سال از کشتی پیاده نشد. باید بگویم این جا هم آموزش مهم می‌شود به ضرورت در همه‌ی شغل‌ها باید کاربلد باشی و علم معیشت بدانی نه مثل من علم تاریخ و کتاب ادبیات که هشتم گرو نهم است. البته خب کاربلدی و کاردوستی که باشد و راه پول درآوردن و شغل هم باشد، سامانِ خانوادگی به سامان می‌شود و چرخ خانواده‌ می‌چرخد مثل روزگاری که چرخ آسیاب قدیمی کنگان که زیر خاک است می‌چرخید هر چند کسی دیگر پیگرش نیست. بگذریم.

در همپوشانی گفتمان‌های برخاسته از نهادهای فرهنگ و آمیختگی آن‌ها با هم اگر شرایط مساعد شود و باد مساعد بوزد، عروسی که می‌شود بساطمان هم جور می‌شود. این جوری می‌شود که در یک بندر به لنج می‌گویند جهاز، جهازیه می‌آورد از آیینه‌ی دَر دار تا کفش دانلوپ و دمپایی انگشتی و دمپایی چهاربند. از روغن یاسیمن تا قوطی کوچولوی ساس تماته (رب گوجه فرنگی) و مینار و انواع پارچه و… و که نگویم دیگر.

چقدر جهازیه آوردیم برای دختران ایران زمین و خانوده‌های ایرانی. برای این که این نقشمان فراموش نشود باید یک موزه‌ی مردم‌شناسیِ بار بازرگانی و بارنامه‌های و اسناد گمرکی در کنگان دایر کرد. باور کنید توی این دویست سال که کنگان نقشِ بازرگانی دارد حقی هم به گردن گمرک داریم که پول فراهم‌سازی این یک قلم را گمرگ کشوری بدهد به میراث فرهنگی.

درباره‌ی نهاد آموزش هم بگویم در کنگان مکتب‌خانه‌های کنگان تا آن‌جا که من شنیدم همیشه دایر بوده است و بسیار مهم بوده است. از طرفی شب‌نشینی‌ها کار رسانه‌های امروز را انجام می‌دادند در شب‌نشینی‌های ناخدا قیسی (عظیمی)، پدرم که به واسطه‌ی گرداندنِ بگاره عامله در دریا برای این ناخدای بزرگ نسبت فرزندخواندگی داشت شب‌ها نقلِ امیرارسلان می‌خوانده است. امیرارسلان کتابی است از نقیب الممالک که جدیداً من تصحیحی بر این کتاب داشته‌ام. و در این شب‌نشینی و گعده‌ها شاهنامه هم می‌خواندند، عرب‌زبان هم بودند. بیش‌تر مردم دریانورد عرب‌زبان و عرب بودند. این یعنی خدمت به نهاد آموزش و زبان که عامل هویت ملی است. گعده‌ی مرحوم شیخ جباره نصوری و مرحوم سلامی هم همین جور بوده است گعده‌های دیگری هم در شهر بود که هنوز فرزندان این‌ها هستند و انشالله دیر بزیند.

همین جا از نهاد باورها یا دین بگویم. در کنگان در دورانی یهودی‌ها هم زندگی می‌کردند که بعدها رفتند به فلسطین و شد آنچه که امروز می‌شنویم و در کنگان در یک دوره اصلا اهل تسنن به خاطر تغییر ترکیب جمعیتی و مهاجرت اعراب حوله به کنگان جمعتی بیش‌تر از شیعیان داشتند و دور از درگیری و تعصبات مذهبی همه با هم  زندگی می‌کردند. از مسجد جامع شهر کنگان در وسط شهر در کتاب از مروارید تا نفت نوشته‌ام: با در خواست معمار مشهور کنگانی استاد علی‌اصغر شیرازی ساخته شده ‏است (گچ‌بری‏ های قلعه ی سیراف که باز نمانده است هم از آثار ایشان بود) می‏گویند استاد علی اصغر از شیخ ‌جباره ‌نصوری (جباره‌ی دوم) ساخت یک مسجد در کنار محله ی یهودی‌نشین کنگان را درخواست کرد. شیخ از او مهلت خواست، پس از معامله ‎ای بازرگانی مبلغ اولیه را به ‏این استاد پرداخت کرد. این مسجد با ۲۵۰۰ تومان پول رایج روزساخته شد، احتمالاً در تاریخ ۱۲۵۰ تا ۱۲۷۰ هـ.ق(۱۸۳۴تا۱۸۵۴م. یا ۱۲۱۳ تا۱۲۳۳هـ.ش) ساخته شده ‏است مکان نمازگزاری برادران اهل تسنن بوده ‌است. بعدها این مسجد را به شیعیان شهر سپردند. در مورد حسینه‌ها هم حرف و حدیث زیادی دارم که خسته کننده می‌شود آوردن همه را یک‌جا. باید مردم‌‌شناسی شود این‌ها.

برگردم به مدرسه. درست است مدرسه به صورت امروزی در کنگان دایر نبود تا دوران رضاخان و سال ۱۳۰۸ و ۱۳۰۹ بنابر سفرنامه سدید سلطنه فقط مدرسه دو کلاسه‌ای در بندر دیر بوده است. ظاهراً جز کنگان به گواهی همین کتاب غالب شهرهای آن روز استان بوشهر مدرسه داشته‌اند. اضافه کنم برای نامگذاری روز کنگان من سراغ همین بحث آموزش رفتم چیزی نوشتم برای ثلاث اگر یادتان بیاید که «مدرسه سلیمانیه: مدرسه عنصری (۱۱/۷/۱۳۱۱) اولین مدرسه ی کنگان بود، متفاوت از مکتب‎خانه ها به عبارتی مدرسه عنصری آغاز آموزش و پرورش در کنگان بود. چندسال پس از شروع به کار مدرسه عنصری در ساختمان مکتب‎خانه ها و خانه ی شخصی، ساختمان مدرسه ای به دست شیخ‌سلیمان ‌نصوری در کنگان ساخته شد و به آموزش پرورش اهدا شد. اما در ۸/۸/۱۳۲۸ مدرسه‎ی دولتی با ۶ کلاس درس و یک ایوان جایگزین ساختمان شیخ سلیمان نصوری شد و به پاس خدمات شیخ ‎سلیمان نصوری در کنگان این مدرسه دولتی از عنصری به سلیمانیه تغییر نام داد. این مدرسه چندین بار نوسازی شد و برای مدتی دبستان اختر و بعدها دبستان شهید شعبانی نام‎گذاری شد.»

این خط جاده‌ها که به صحرا نوشته‌اند        یاران رفته با قلمِ پا نوشته‌اند

نخست که باید از همه‌ی خیرین مدرسه‌ساز این شهر به نیکی یاد کنیم. بارها گفته‌ام اگر من شهردار یا شورای شهر کنگان بودم برای پاسداشت فرهنگ شهری و تکریم خیرین بخشِ آموزش، یک مجسمه می‌ساختم از علی جنگی (صفایی)، با اهدایی زمین به سه دانشگاه در شهر و یکی دو مدرسه. این خودش درسِ آموزش است دیگر پرورش هم دارد. مگر مدیر شهری مسقط‌الراس من چه کم دارد از پادشاه هند. شهریار رامهرمزی در عجایب هند،‎ می‌نویسد: یکی از پادشاهان هند دستور داد تصویرِ محمد‌بن‌بابشاد را که ناخدایی مشهور بود نقش کنند زیرا رسم بود که از میان هر صنف از مردم آن کسی که در مقام و منزلت و ذکاوت منحصر بود صورت او را ترسیم می‏کردند.  این بماند که این آقای صفایی خدمات زیادی در راه توسعه‌ی شهری و حتی سازه‌های خدماتی شهری چون بازار میوه‌تره‌بار و ترمینال مسافر و بار شهری و اولین پاساژ شهری که در سال‌ها یکی دو طبقه‌ی آن در خدمتِ دانشگاه آزاد بود. جا دارد از برادرش حاج ابراهیم که در امر بازرگانی و تعاونی مرزنشینان و احداث بیمارستان کنگان خدمات ارزنده‌ای داشت هم یادی بکنم. وقتی  برایمان مهم شد که زیرساخت‌های شهری را جدی بگیرم و از پیشینه‌ی راهِ رفته و کسانی که سنگلاخ این راه را هموار کرده‌اند جدی بگیریم و مطالعات فرهنگی را مهم برشمریم مسیر توسعه‌ی شهر هم ایجاد می‌شود.

به ره‌خفتگان تا برآرند سر          نبیند ره‌رفتگان را اثر

– در بخش مدیریت فرهنگی و نهاد سیاست؟

: برنامه‌ریزی کلان فرهنگ در دست قدرت و سیاست است ولی هیچ‌گاه نهاد سیاست و قدرت نتوانسته‌اند خواسته‌هایشان را بدون تعامل با چهار خاستگاه دیگر هنجار و فرایندی که می‌خواهند را به فرهنگ تبدیل کنند. فرهنگ دستوری و از بالا به پایین نیست. بخش قدرت و اداره‌ کننده جامعه کارگزار فرهنگی هست ولی ایجاد کننده‌ی نهایی فرایند فرهنگ نیست. گفتمان‌های زیادی در مدیریت فرهنگی دخیل هست.

در بخش نگاه به مدیریت تاریخی فرهنگی در منطقه باید گفت. در دوره‌ی قاجار قدرت غالبِ را در این منطقه ضابطین (شیخ‏ و خان) و کدخداها، داشته‌اند و این‌ها تفنگچیانی هم داشتند و پاکارهایی برای همراهی در کار اداری و گرفتن مالیات، میراب متصدی تنظیم آب هم بوده و همین طور ملا که نقش قاضی و دفتر اسناد آن روز را در ید خویش داشت. حاکمان‌ محلی کم و بیش مالکان عمده به‌ شمار می‏ آمدند روابط آنان با دستگاه حاکم بر کشور به آنان امنیت شغلی و امنیت معیشتی می‎بخشید. آن‎ها در تشویق ترغیب و رواج بازرگانی اعتقاد داشتند و از این راه  اول سودش نصیب خود آن‌ها می‏شد. هرگاه شرایط منطقه ای اجازه ی فعالیت بازرگانی را به مردم می‏داد به تبع مردم از زندگی مناسب‏تر برخوردار می‏شدند. شاید عروسی کاجمال بوده است و هر کسی ساز خودش را می‌زده ولی بالاخره یک نظامی استوار بوده است هر چند پر عیب و ایراد آن‌ هم در دورانی که جهان به سوی بروکراسی اداری و مدیریت حرفه‌ای گام برمی‌داشت. در دوران قاجار تلاش برای رونق امور بازرگانی و ایجاد دو  جغرافیای تحت امر دریابیگی و انتظام گمرکات جنوبی انجام گرفت اما نه با تدبیر و کارایی لازم که چند و چونش را باید در صفحات تاریخ کاوید. حاکمان محلی این دوران در کنار ایفای نقش‌های اصلی در راستای قدرت حاکمه کشوری، با پایگاه‏ های مذهبی و نیز  در برپایی رسم‏ ها و آیین‏ های مذهبی  همراهی می‌کردند تا دوران پهلوی اول که این ساختار قدرت برچیده شد و دهدار و شهردار و بخشدار و فرماندار آمدند و کم کم مدیریت کشوری شکل امروزی گرفت.

در بخش مطالعاتِ فرهنگی با ساده‌سازی مباحث بالا و در یک دسته‌بندی نشانه‌ای به عناصر مادی و معنوی می‌توان به مطالعات پرداخت ولی نه برای رسیدن به چگونگی فرایند فرهنگ و پاد فرهنگ و گفتمان‌های فرهنگی. یا بررسی سیستم فرهنگ در یک اجتماع بزرگ یا کوچک.

عناصر مادی فرهنگی مانند: مسکن، خوراک و پوشاک و ابزارهای کارای زندگی از خیشِ کشاورزی گرفته تا چرخ چاه و هاسکِ (آسِ دستی) خانگی تا لنگر و تور و گرگور و قطب‌نمای کشتی تا ترازوی بازرگانی وسایل باربر و حتی صنایع دستی… همه چیز این جوری را که فکرش کنید در این بخش می‌شود کاوش کرد.

عناصر معنوی: اجرای آداب و رسوم و آیین‌های ملی، سفره‌ها و مراسم سوگواری و زیارت و خرسمدی دعای باران، لالایی‌های مادران و ترانه‌ها، سرگرمی‌ها و بازی‌ها، زبان و لهجه‌های بومی، جادو جنبل باورهای مردمی فال و استخاره، قصه‌های عامیانه و رقص‌های محلی و دیگر باورهای قومی.

ذیل هر کدام از این مؤلفه‌ها می‌شود مستند سینمایی ساخت یا قلم برداشت و نوشت. تطبیق کرد با همسایه و دوردست‌ها. از نقشِ زبان و پوشاک و خوراک و معماری شهری که در نگاه اول ویترین یک فرهنگ است و هم حاصل فرهنگ حتی در یک بازه‌ی جغرافیایی کوچک‌تر نباید غافل باشیم. نگاه به همین جزئیات درکِ کلی فرهنگ ایرانی را فراهم می‌آورد. کنگان یک نقطه‌ی جغرافیای باهویت در پهندشت خاک ایران است. اگر فرصتی پیش بیاید جلسه‌ی دیگری داشتیم به نقش زبان و چگونگی هویت‌بخشی این سرِ وجود آدمی خواهم پرداخت یا به برجسته‌سازی معماری بومی و ضرورت شناخت پوشاک خوراک بومی و ناگزیری مد برای آدمی و مدسازی و نوآوری در حیات نو به نو از هسته‌ی مرکزی فرهنگ بومی در گستره‌های کوچک جغرافیایی و مبتنی و هم‌ریخت با فرهنگ ملی؛ یا به بخش‌هایی از آداب و رسوم که آموخته باشم باشم خواهم پرداخت؛ نه این که مردمانِ شهرم سنت‌های خودشان را نمی‌دانند و حالا منِ یاغی پانزده‌ ساله‌ی این شهر بخواهم چیزی بگویم و باید گفت که

سنت ابر است این که گیرد از بحر آب     پس به سوی بحر باز قطره‌ی باران بَرَد

باید مطالعه کرد گفتارها و رفتارها و باورهای مردمی را به شیوه‌ی دقیق و علمی و دلایل دیگر که بهترش را خودتان می‌دانید. حالا اگر فرصتی باقی بود و خواستید برای موسسه‌ی فرهنگی ثلات یا روایت‌های شفاهی شهر کاری انجام بدهید، من هم در خدمتم که شما دو تا گل‌های شهر من‌اید. برای دسته‌ گلی که برای تولدم آوردید هم سپاسگزارم.

خارم ولی گلاب ز من می‌توان گرفت      از بس که بوی همدمی گل شنیده‌ام

 

 

از این شاعر و نویسنده منتشر شده‏ است:

۱ ـ هفت ‏تا و دوتا دوستت دارم/ (مجموعه‌ی‏ شعر ـ نشر نخستین ۷۹)

۲- از فال‏ قهوه/ (مجموعه‌ی ‏غزل ـ نشر آرویج ۸۱)

۳ ـ داستان مرگ ‏سیزدهم/ ( مجموعه‌ی ‏شعر ـ نشر ثالث ۸۱)

۴ـ این آدم‏ خوشحالا این‏جا چه کار می‏ کنند/ (مجموعه‌ی نمایش‏نامه ـ نشرنخستین ۸۱)

۵- شبانه ‏ها / (مجموعه‌ی ‏شعر ـ نشر داستان‏سرا ۸۵)

۶- کارتونی/ (داستانک‏‎های شاعرانه ـ نشرآیینه‏‌ی جنوب ۸۶)

۷ـ از مروارید تا نفت / تاریخ خلیج فارس / از بندر سیراف تا کنگان و عسلویه / (چاپ اول نشر داستان‏سرا ۸۸ / چاپ دوم و سوم نشر نخستین ۹۰و ۹۳)

۸- آناهیتا و ایزدبانوان دیگر در اسطوره و باورهای ایرانیان (نشر فَروَهَر ۹۲)

۹- نزار قبانی/ عاشقانه سرای بی‎همتا (ترجمه‌ی ‏شعرـ چاپ سوم نشر نخستین ۱۴۰۲)

۱۰- شازده کوچولو / سنت اگزوپری (ترجمه ـ نشر نخستین چاپ پنجم ۹۷)

۱۱- سفرهای مارکوپولو / ویلیام مارسدون (گردآوری‌ و ترجمه ـ نشر نخستین چاپ دوم ۹۴)

۱۲- هزار و یک‌روز / فرانسوا پتیس دلاکروا / ترجمه: محمد حسن میرزا کمال‌الدوله و محمد کریم‌خان سرتیپ (مقدمه و تصحیح ـ نشر نخستین چاپ سوم ۱۴۰۲)

 

کتاب‌های آماده‌ی انتشار که به دلیل وضعیت نشر در ایران، منتشر نشده است:

۱  پژوهش و بازنویسی «سفرنامه‌ی‌ ناصرِ خسرو» برای نوجوانان و جوانان

۲- تصحیح و مقدمه‌ی کتاب «امیر ارسلان رومی»

۳- تصحیح و مقدمه‌ی کتاب «کلثوم ننه یا عقاید النساء» آقاجمال خوانساری

۴- تصحیح و مقدمه‌ی کتاب «حسین کرد شبستری»

۵- تصحیح انتقادی و مقدمه و بازنویسی کتاب «چهل طوطی»

۶- بررسی بینامتنی کتاب قصه‌های ایرانی «هزار و یک‌روز»

۷-  نشانه‌شناسی فرهنگی قصه‌ی بنیادین «هزار و یک‌شبـ» و «هزار و یک‌روز»

۸- دخترکان کاغذی (مجموعه‌ی شعر چاپ نشده‌ی ۱۳۸۸)

۹- در ایل‌راه (مجموعه‌ی شعر ۱۴۰۲)

۱۰-  ترجمه‌ی ترانه‌های که کاظم الساهر از نزار قبانی می‌خواند (فارسی- عربی)

۱۱- ترجمه‌ی گزیده‌ای از ترانه‌های عبدالحلیم حافظ (فارسی- عربی)

۱۲- ترجمه‌ی گزیده‌ای از ترانه‌های ام کلثوم (فارسی- عربی)

۱۳- ترجمه‌ی گزیده‌ای از ترانه‌های فیروز (فارسی- عربی)

۱۴- ترجمه‌ی گزیده‌ای ترانه‌های ماجده الرومی (فارسی- عربی)

۱۵- ترجمه‌ی شعر معلقات سبعه ( بررسی و ترجمه شعر پیش از اسلام عرب)

۱۶- ترجمه‌ی مجموعه شعر نمی‌خواهم این شعر پایان یابد / محمود درویش

 

 

.

 

.

اخبار مرتبط

نظرات

ارسال نظر

این خبر برای شما تهیه شده است لطفا نظرتان را بیان کنید.

یادداشت سایت

متن