ثلاث – عبدالمجید اورا: قهوه خانه های قدیم کنگُون چَندتا بیدِن، و کِم و بیش کارشون گرم و رُو بید قهوه چی هاش دست بدست ویبیدن و بقول بِچّه ها گفتنی (با مدیریت جدید) دوباره فعال ویبید . مُشتری و ارباب و رعیتش اغلب غریبه ها و راننده و مسافرای خطی بیدن،….
خاطراتی از کنگون قدیم (۲۸) / قهوه خونه ی “خالو”
ثلاث – عبدالمجید اورا: قهوه خانه های قدیم کنگُون چَندتا بیدِن، و کِم و بیش کارشون گرم و رُو بید قهوه چی هاش دست بدست ویبیدن و بقول بِچّه ها گفتنی (با مدیریت جدید) دوباره فعال ویبید . مُشتری و ارباب و رعیتش اغلب غریبه ها و راننده و مسافرای خطی بیدن،….
از جمله ی سلف سرویس هاش قلیون های چاق و چای تازه دم بید، صندوق های نوشابه و جک اُوُی و گِلاس و لیوان پلاستیکی رنگی بیشتر وقت ها رِی میز آبی رنگ و دوتا صندلی بخصوص توی تُوسوُن جِلو قهوه خونه بُخار ازشون میزد بالا.ولی حداقل نشُون از آماده بیدن اُو و خوراک می داد و باعث ترمُز ماشینای گُت و کُچیک و محل مکث مسافرای غریب و تو راه مُونده بید.
یکی، دو تا از بچه های محل تو یکی از توسُون ها بعد ئیکه مدرسه ها تعطیل وابید، رفتن سی در آوردن پول با “شرط وشروطها” اونجا کار کنن و از اتفاقات اُنجا تعریف هائی داشتِن .
یکی شون تعریف میکِرد: یه غروبی یه راننده تریلی که از شمال می اومد یه ترمز پر سر و صدائی کشید. تریلی دمُاغی کُلی با غرغر و سوت و سروصدا وگرد وخاک وایساد.
متصدی جدید قهوه خونه از صندلی جدا وابید رفت جلو … ؟
راننده دستمالی که دوپوسه وابیده بید پِسِه گردنش انداخته بید با سبیلی غُچ که از جا سبیلیش صحرا وابیده بید و به دوتا گوشاش رسیده بید با کفشی کوشِکی از رِکاب دومن اُومد یه دستی به تایراش زد و نزیک وابید به متصدی قهوه خونه و گفت : چای داری ؟
قهوه چی گفت: بله بفرما بِشین الان میارُم.
قهوه چی چای وقندون آورد و راننده بلافاصله قندون رو کِجکی طرف کف دستش گرفت و نصف قندار رِخت تو کِف دهنِش ، مولزینش که هیلو می خورد از دیر پیدا بید … توهمین حیثُ وبیث قهوه چی که دلش “دید کرده” بید گفت : عامُو مگه تو یه قِبر چند تا مُرده مِیذارن ؟
راننده گفت : “ببین داداش ! اِگه قد وقواره “مُرده” تو مایه ی اندازه ی قندای تو باشه ۲۰ تا ۳۰ تاش هم جا داره”
با اِی حرف راننده ؛ قهوه خُونه یه تکه قهقهه وخنده وابید … و از اون موقع به بعد قندای قهوه چی یه کمی گُت تر وابید.
خلاصه اِی گُذشت تائیکه وَقت مدرسه رفتن و حساب وکِتاب رسید.
رفتیم طی قهوه چی گفتیم : دیگه تُووسُون تمامِن میِ خیم بریم مدرسه.
قهوه چی پای چپش ری پای راسش انداخت و با پنجه “ماشه ای” بالای پا زُلفش کِروند و گفُت:” بدتون نیاتا ولی کارکن نبیدین”.
اُوموقع خیلی به گپش نرسیدیم ولی فهمیدیم که می خواد “چاچُوُولُی” دربیاره وحَقمُون نَده.
گفتیم: دوتا بچه؛ مدرسه نمی رن سی ما گفتن مییم جاتون.
گفت: مو خوم ده تا آدم سراغ دارُم.خاب باشه، برین پس فردا بیین سی حساب و کتاب !
با راهنمایی یکی ازدوستامون فهمیدیم که فردا فِلنِگ می خواد ببنده ودر بره.
صبح گه وَرداشتیم با بوامُون رفتیم و همو حرفا تکرار کرد.
خوش انصاف هرچی پاتیل وظرف وظروف ونوکری دنیا که بِگی رِی ما پیاده کِرده بیِد و حقوق ما از اِی ماه به او ماه کو انداخته بید.
خلاصه؛ بُوای رفیقُم که بحرین باشگاه ورزشی رفته بید! “جهل وابید” یقش گرفت وبا اوقات تحلی سیش گفت بُکس مِی خِی یا پول بچه ها می دی شون.
قهوه چی که دید با مشتی قد “غوری چینی” روبرو وابیده، گفت: بوا باشون شوخی کردم نمی فهمیدم شوخی ندارین.
می گفتین شوخی نداریم! دیگه سیچه اوقات تحلی درمیارین ؟! بیه ای هم پولتون ! خوبی بدیِ دیدین حِلال کنین.
توضیحات :
– نام ها ونشان ها فرضی هستند.
– برگردان اصطلاحات محلی :
۱) گلاس : لیوان (شیشه ) – ۲) پنجه ی ماشه : انگشت سبابه ۳) غچ : چاق وچله ۴) رخت : ریخت ۵) مولزینش: زبان کوچک ۶ ) پاتیل : دیگ وقابلمه ۷) غوری چینی : قوری چای ) ۸) “جهل وابید : بسیار عصبانی شد / گاهی بعنوان قهر کردن هم بکار می رفته است ۹) تائیکه : تااینکه ۱۰) گت تر: درشت تر
متن
بسام کریمی- من بی ثوادم و این مهمترین ...
مش مختار گفت: چته ملا مُنگ الدین اول ...
ندارد روغنی فانوس فرهنگ در این ...
از آسانسور که برگردند برمی گردند ...
بسام کریمی: وقتی در سال ۲۰۱۶ میلادی ...
یه صبح دیگه و یه سلام دوباره به همه شما ...
بسام کریمی (هامور) و اما امروزه ...
خب حضار گرانقدر... همه شما با بیوگرافی ...
ایهاالناس... دولتمردان گرام، سران ...
آقا من اعتراض دارم… یعنی نه تنها من ...
احسنت آقای اورا بازم برامون بنویس.آفران خیلی خش گفتی
جالب بود…ما که کنگانی هستیم یکی دوتا از اصطلاحات محلی به گوشمون ناآشنابود.مرسی اطلاعاتمون رفت بالا
این هم از آثار زندگی در کلانشهر تهرونه انشااله بعد فراغت از تحصیل و بازگشت به کنگان درست میشه من هم که بچه “تل سیاه”هستم دوره دانشجویی ازم میپرسیدن بچه کجایی میگفتم”تپه مشکی”
زبانم ناتوان از سپاس جبران گونه است بخاطر لطف بیکران شما همواره تندرست و کامیاب و شاد باشید فدای شما
خاطرات خشی بید
احسنت برتو ..بازهم بگوکه خیلی دلم هوای قدیما کرده…قهوه خونه ی”خالو
اگرچندتا عکس میگذاشتیددیگه اخرش بود…
درود بر آقای اورا
چند وقتی خبری ازت نبود برادر دنبال مطالبت میگردیم ولی کمتر مینویسی.
هر جا هستی موفق باشی.
لطفا اگر امکان دارد با توجه به سبقه ای که از شما در خصوص حضور در دوران سیاسی و اجتماعی مختلف سراغ داریم مطلبی در مورد اتفاقات مهم اجتماعی و سیاسی استان و خصوصا شهرستان به رشته تحریر در آورده و در ثلاث منتشر کنید.
فکر کنم خیلی به مردم کمک کنه .
ممنون
درود بر حاج مجید باز هم گل کاشتید و بسیار عالی بود
آقای اورا ماشاءالله حافظشون خوب یاری می کنه و قلمشون هم بسیار زیباست . تو این ازدحام جمعیت و هجوم فرهنگ های غریبه ، کنگون احتیاج داره به زنده کردن این خاطرات و بازگویی یاد ایام سادگی و اصالت کنگان . آفرین بر حاج مجید اورا . انتظار کار بیشتری از ایشان داریم .
سلام باعث تاسف است که مقاله ی آقای جمالی که به نفع تمامی مردم کنگان است درج نگردد و اینجور مطالب جای آن در سایت شما قرار داده شود
برای شما متاسفم
احسنت…
.عبدالمجید اورا
۱۰ شهریور ۱۳۹۳
با سلام واحترام . ضمن تشکر از محبت همه کاربران ارجمند؛ انشاء الله سعی می کنم بمرور نظرات عزیزان را در دستنوشه هایم لحاظ نمایم و به استحضار علاقمندان می رساند که در وبلاگ شخصی ام (نجوای کنگان) معمولا مطالبی را روزانه منتشر میکنم که برخی ازآن ها در تعدادی از سایت های مرکز استان یاسطح کشور درج می شود… ودر اینجا لازم می بینم از لطف کادر ساعی ثلاث کنگان وراهنمائی همه بزرگواران کمال تقدیرومراتب سپاسگزاری را بعمل می آورم. به امید سربلندی کنگان وکنگانیان
استاد عزیزم میشه لطف کنی همچین داستانهای بسیار زیبا برام ایمیل کنی . ممنون میشوم
سلام . خواهش، در خدمتم
آقای اورا الان در کدام محله ساکن هستی ؟