بروز شده در : جمعه 7 اردیبهشت 1403 ساعت 10:44 قبل از ظهر

آخرین اخبار

کد خبر: 50114
تعداد نظرات:یک نظر
تاریخ انتشار:شنبه 24 شهریور 97 11:58 ب.ظ

ببخشید من گم شده ام، شما من را ندیدید؟

ثلاث- امروز صبح خودم را گم کرده م، دقیقا چه ساعتی نمی دانم، از اقای همسایه که معلوم بود از یک دعوای خانگی خلاص شده است نیز سوال کردم او هم درحالیکه سعی میکرد خود را ارام نشان دهد اظهار بی اطلاعی نمود…

امروز صبح خودم را گم کرده م، دقیقا چه ساعتی نمی دانم، از اقای همسایه که معلوم بود از یک دعوای خانگی خلاص شده است نیز سوال کردم او هم درحالیکه سعی میکرد خود را ارام نشان دهد اظهار بی اطلاعی نمود ، درحال دور شدن از خانه همسایه بودم که صدایم کرد، عکس خودش را به من داد و گفت  :  اگر قصد اطلاع به پلیس داری این عکس من را هم خواهشا تحویل دهید ، آخه منهم  گم شده ام، عیال هم گم شده است، دعوایمان به خاطر گم شدنمان بود؛ ناچارا قبول کردم، دلم کمی شور میزد، سابقه نداشت گم شدن من این قدر طول بکشد، گاها ممکن بود خودم را دو سه ساعتی گم کنم ،اما این دفعه …..

به سوپر مارکتی محله مراجعه کردم. از گرونی اجناس میگفت واز گله مندی مردم، از کم شدن مشتریا ن و از دست خالی بودن خیلی ازاونا. وقتی سوالم را پرسیدم؛ لبخند غمناکی روی لبانش نقش بست؛ شیشه های شیر را که تاریخ گذشته بود گوشه ای گذارد و گفت: والله از شما چه پنهان که این روزها خیلی از اهالی  محل هم گم شدند و دارند دنبال خودشون میگردند؛ نگاه به اون عکسهای روی شیشه بیرون مغازه بکن، اره جانم، اره عزیز دلم، خود من هم یکی از اونام، منم چند روزی میشه که خونه نیومدم و دارم دنبال خودم میگردم، میدونم ، خیلی سخته ولی چاره چیه، خداکنه که زود ….

بیرون ازسوپری محل، عکس گمشدگان را روی شیشه مغازه میبینم، دلم میگیرد، یعنی کجا میتوانند رفته باشند، راننده تاکسی هم لابلای صحبتهایش معلوم میشود که خود را گم کرده و درطول روز دنبال خود میگردد، میگوید بیشتر مسافرهایش در طول روز که سوار میشوند همین مشکل را دارند.

ریس پلیس چند پرونده وعکس را روبرویم میگذارد و میگوید: دنبال شما هم خواهیم بود و برای پیدا شدنتان تلاش خواهیم کرد ولی میبایست در نوبت باشید، این همه اهالی شهر درنوبتند .

عکسهای اهالی گمشده شهر روی میز ریس پلیس خودنمایی میکند، چشمم به عکس ریس پلیس میفتد ، حرفی نمی زنم بیرون میایم ، صدای ریس پلیس  گوشم را میخراشد: اگر لطفا من راهم پیداکردید به من خبر دهید، کارهای زیادی روی دستم مانده است.

خسته میشوم، حاشیه ساحل ماسه ای لم میدهم؛ مردم شهر خسته اند؛ حاشیه ساحل بعد از سوالی کوتاه ارهمدیگر  لم داده و خیره دریا میشوند: ببخشید من خودمو گم کردم، من را این طرفها ندیدید؟

شرجی خودش را روی شهر رها میکند، بوی زُهم دریا دلم را به هم میریزد؛ قایقی خود را به ساحل نزدیک میکند، همه به طرفش میروند: ببخشید اقا ما را در دریا ندیدید؟ اخر خودمون را گم کردیم ودنبال خودمون میگردیم.

جاشوان دونفر بودند، با لباسی خیس از عرق، صورتکی سیاه و خسته، انبوه ریش سیاه و سفید، چشمانی کم سو، لبهایی ترک خورده: نه،نبودید، دریا هم نبود،هیچکس نبود، ما هم نبودیم، ماهیها هم نبودند، حتی پریون دریا، اونا هم سر بدنبال خودشون طرفهای خشکی میگردند و بی کلامی دیگر، قایق را به امان خدا رها کرده و با دستهایی پراز هیچ راهی بندر شدند.

به فرمانداری که مراجعه کردم همین را میگفتند، شهروندان زیادی انجا جمع شده و دنبال خود میگشتند. شورای شهر نیز به همچنین، همه خود را گم کرده و به دیگری نشان خود داده و از دیگری نشان گرفته بودند. روزنامه ها از قید دیگر اخبار گذشته و تنها اخبار گم شدگان شهر را رصد میکردند. با عکسهای سیاه و سفید، برنامه های تلویزیون نیز قطع شده و تنها به نشان عکسها گم شدگان محل و مصاحبه با گم شدگان اکتفا کرده بود؛ هنرپیشه ها ، ورزشکارها سیاستمدارا، مجلسیها، وزیر وزرا سخنرانهای معروف وووو خودرا گم کرده و در پیج های اینستگرامشان اطلاعیه گم شدنشان را درج کرده بودند و از هوادارانشان خواسته بودند به جای لایک کردنشان اگر در جایی رویتشان میکنند ادرس بدهند، حتی قید کرده بودند به یابندگان هدیه ای نیز خواهند داد.

خسته ام ، گوشه ای از خیابان تازه گود برداری شده مینشینم، کارگران خسته نیز نشسته اند، از کلمن ابشان ابی مینوشم، کارگر پیری میگوید حتما دنبال خودت میگردی ؟

با سر جوابی داده و خیره روبرو میشوم، صدایش را میشنوم که میگوید: همه ما خیلی وقت است که گم شده ایم، باورمان نمی شود، باورش سخته، مگه نه حالا حالاها هم زمان میخواد که خودمون را پیدا کنیم، کاری هم از دست این اطلاعیه ها برنمیاد، دورشدیم….دور…خیلی دور…ادمیزاد اول خودشو فراموش میکنه بعد گم میکنه…گم…و این نشون …نشون خوبی نیست….

شرجی هوا روی سینه ام سنگینی میکند، روی شهر روی ادمها و ادمکها، یک بار دیگر دلم برای خودم تنگ میشود.

—-

حسن مختارزاده . شهریور نود وهفت، بندرکنگان.

 

 

 

نظرات

  1. najvaye-kangan. says:

    سلام استاد،جالب بود!

ارسال نظر

این خبر برای شما تهیه شده است لطفا نظرتان را بیان کنید.

یادداشت سایت

متن